دست نوشته های جلب مریم
دست نوشته های جلب مریم

دست نوشته های جلب مریم

قصه ظهر جمعه........

 

سلام. خوبین؟ وای چقدر دلم براتون تنگ شده بخدا.وقتی کامنتاتون میخونم خیلی خوشحال میشم از اینکه هنوز به یادم هستین. 

 من معذرت میخام که نتونستم بهتون سر بزنم. پیشاپیش عید و بهتون تبریک میگم و امیدوارم سال پر از خیر و برکت و شادی در کنار خانوادتون داشته باشین.التماس دعا( متاهلا یادشون باشه که یه روزی مجرد بودند ـ کاملا غیر مستقیم)

قصه ظهر جمعه

ساعات کاری من طوریه که تمام وقتم و پر کرده.وشب عیدی حجم کارام بینهایت زیاد شده. وقتی میرسم خونه ساعت 10 شب و مثل مرده(دور از جونم) میفتم رو زمین.  

4 روزی میشد که جیگیلی رو ندیده بودم دلم براش یه ذره شده بود. زنگ زدم به مامانم که یه دفعه ای الهه  گوشی مامانم و جواب دادو گفت خـــــــــــــــــــــاله.

 منم که حسابی هیجانی شده بودم بدون در نظر گرفتن محیط که ساکته و صدا می پیچه بلند گقتم سلام قربونت برم(خدایی خیلی غلیظ گفتم واز جونم مایه گذاشتم). که یه دفعه ای دیدم همه همکارام از تو پارتیشنا دارند نگام می کنند و می خندند که کیه آیا؟!! و این شد که شد........... 

 

نتیجه گیری محبتی:  

مهر خاله نسبت به بچه خواهرش   

تموم شد. دنبال چی میگردی؟