دست نوشته های جلب مریم
دست نوشته های جلب مریم

دست نوشته های جلب مریم

ناگهان چه زود دیر میشود....

اول از همه باید از ابراز همدردی شما دوستای گل و مهربونم  تشکر کنم.مرسی از اینکه بهم امیدواری و روحیه دادین. و دوم اینکه معذرت میخام از اینکه کامنتای شما رو بدون پاسخ گذاشتم. 

 و امــــــــــــــــــــــــــــــا: 

علی رغم تلاشهای شبانه روزی خواهرم در پی اقدام نفس گیر از پوشک برداشتن الهه بازم جیگیلی خاله به کار کثیف خودش ادامه میده!!!!!!! و از سه تا یکیش از دستش در میره!!!!! 

خواهرم داشت تعریف میکرد که الهه قبل از وقوع حادثه نمیگه جیش!!! بعد از اینکه کار انجام شد میگه جیش!!!!!!!!!! 

منم طبق معمول ابراز همدردی کردم و گفتم اینجاست که شاعر میگه ناگهان چه زود دیر میشود.فکر کنم شاعره هم یه جیگیل نامی تو خونشون داشته!!!!!!!!!!   

 madi in japon!!!  

خاله نوشت:فدات شم با این چشات٬دگمه!!!!!!!!!

بازم یه مدتی نیستم. نبود منو به حساب بیمعرفتی من نزارین٬ممنونم

گریه...

امشب بد جوری دلم گرفته بود. خیلی گریه کردم خیلی حرفام و به خدا گفتم..میون اشکام یه لحظه خدا رو حس کردم. 

خدایا............ 

اینو مینویسم فقط واسه داداشم... 

داداشم ببخش امشب نتونستم بیام پیشت. بخدا لباس پوشیدم اما با حرف .... بغضم ترکید. دلم میخاست کسی نباشه گریه کنم. 

امیدوارم هر چه زودتر حالت خوب بشه عزیزممممممممممم.

سوتی های من...

یکی از همکارام بهم زنگ زد و بعد از احوال پرسی بهم گفت میتونی هفته آینده یکی دو روز بیای بجای من شرکت. منم کبریت فروش فداکار در مزرعه!!!!! قبول کردم.  

 

شب قبل از روزی که قرار بود برم شرکت. اس داد: 

 

شرمنده وسیله رفتنم جور نشد.ببخش مزاحم شما شدم. 

 

  منم با تواضع و فروتنی زیاد جواب دادم. 

  الهی که خدا وسیله رفتن همه رو جور کنه!!!!!!!!!!  

 

خانومش بعد زنگ زد کلی خندیدیم. 

 

شعار من: من که لیاقت ندارم ایشالا اونا که لیاقتتونو دارند فداتون بشند!!!

کارورزی(قسمت سوم)

 و اما گسمت(قسمت)سوم از کارورزی من : 

 

خلاصه با خالمو بابام به محل مربوطه رفتیم. اون روزم از بد روزگار سوزززززززززززززززز میومد. بابام زنگید و یه دفعه ای یه افغان نامی که معلوم نبود چند شنبست اومد در و واکرد.   

 

حالا چی تنش بود؟ یه زیرپوش که حالت پشه بند داشت و هوا رو تصفیه میکرد. من نگاه این که میکردم بیشتر سردم میشد.  

 

رفتیم تو کارخونه و نشستیم که ریئس بیاد و ما کسب فیض کنیم. در واشد یه پسره هه ای!!! اومد نشست رو میز ریاست و بجای کسب فیض چشممون روشن!!! شد.  

 

خلاصه بابام با اینکه دلش نمیخاست منو تحویل داد و اومد. خدایی محیط خوفناکی بود. همه کارگراشون مرد از نوع پسر بودند!!!  

 

 

یه دونه زن تو قسمت کنترل کیفیت بود .یه دونه!! منشی خوشگلم تازه آورده بودند.(توجه کنید واحد انسان دونه میباشد!)!!!! 

 

 منم با کله رفتم پیش اون دوتا و تا عصر جاتون خالی کارورزیم و تموم کردم!!!!!  

 

و الان بعد از گذشت یک هفته فقط یکبار منه کارورز خط تولید کارخونه رو دیدم اینم نه از نزدیک از بالاو از پشت پنجره .  

 

محیط پایین زیادی مخوف بود من نرفتم و این گونه شد و میشود که من پله های ترقی را طی میکنم !!!!! 

 

راستی دقت کردین من اسم وبلاگمو عوض کردم. نظرتون چیه؟ حالا دیگه همه آدما(اعم از بیکار ٬٬ بی عار٬بیمار٬با حال٬ بی حالو... میتونند بیاند وب من). 

 

شوخی کردم به دل نگیرید. من که لیاقت ندارم ایشالا اونا که لیاقتتونو دارند فداتون بشند!!!

کارورزی(قسمت دوم)

از فردا قرار برم تو یه کارخونه بعنوان کارورز طی بکشم !!!  وییییییییییییی من تنهایی میترسم.  

 

زنگیدم به خالم(همسن خودمه). کلی عجز و لابه که فردا بیا با هم بریم من تنها نباشم.  

 

بعد از یه ربع حرف زدن میگه مریم میدونی چیه؟ میترسم فردا از همون دم در سگا بیفتند دنبالمون. منم پام درد میکنه نمیتونم تند بدوم منو میخورند و تو در میری! فکر کن؟  

 

 

 جالبیش به اینه که اون منطقه جز شهرک صنعتی به شمار میره و من اصلا بلد نیستم چه جوری باید برم و برگردم تازه میخام یکی دیگرم جوون مرگ کنم.  

 

 

 بعد از کلی خندیدن خالم میگه اخه لباس مناسب کارخونه هم ندارم!!!!!  

به پیشنهاد خالم قراره دفتر مخشا دانشگامو ببرم اونجا. یکم نقاشی کنم بعدشم عمو مهندس مهربون بهم املا بگه!!! 

 

خلاصه دعا کنید دیگه.الهی این دانشگاه بمیره که باعث میشه مهندسای جوون دسته گلی!! مثل ماتو بیابون برهوت پر پر بشه.

کارورزی من....

سلام برو بچز!. خوبین؟ 

 

میگم باباهای!! شما کارخونه یا شهرک صنعتی نداره !! من برم کارورزی؟ آیا؟