دست نوشته های جلب مریم
دست نوشته های جلب مریم

دست نوشته های جلب مریم

خواب شیرین!!!

دیروز صبح قرار بود خالم بیاد خونمون.چند ساعت بعدش زنگ زد گفت کاری برام پیش اومده نمی یام. نزدیکای ظهر بود مادر شوهر زنگ زد گفت میخایم بریم باغ.

آماده باش ساعت 2 بابا میاد دنبالتساعت 12 زنگ زد گفت کنسل شده. 


گفت قرارخاله ها برند خونه خواهر شوهرم. ساعت 4 آماده باش بابا میاد دنبالت از منم که نظر نمیخاند. فقط زنگ میزنند محض اطلاع و آماده باش نه نظر سنجی.!!!


خلاصه منم خودم و کشته بودم یه غذا خوشمزه پخته بودم خسته شده بودم میخاستم بعد نهار بخابم. به مادر شوهر گفتم میخام بعد نهار یکم دراز بکشم. گفت خب بخاب ساعت چهار بابا میاد دنبالت گفتم میخام شام بپزم  گفت خب بپز بابا میاد دنبالتگفتم میخام لباس بشورم گفت خب بشور بابا میاد دنبالت

ای بابا عجب گیری افتادیما.....


چاره ای نبود جز تسلیم شدن رفتم دراز کشیدم ساعت و رو 3:30 کوکیدم زنگ خورد. بیدار شدم. خاموشش کردم گفتم الان بلند میشم. که یهو خابم برد.


تازه جالبیش به این بود خابم دیدم. خاب دیدم رفتن به خونه خواهر شوهر کنسل شده و تو خواب یه خنده ای هم کردمYatta و به دل درست خوابیدم.


نه اینکه اون دو تا رو اونا کنسل کرده بودن منم این یکی و خودم کنسل کردم. که یهو با صدای زنگ گوشیم از خواب بیدار شدم. مریم بابا من دارم میام دنبالت.....girl_impossible.gif

من دیگه نفهمیدم چطوری لباسامو پوشیدم....

نتیجه گیری:

دیدین خواب نماز صبح چه لذتی داره. ولی یه سوال؟ چرا نمیشه دستشویی رفتن و خواب دید.  معذرت میخام اینقدر تنگت میزاره که مجبوری از خواب بیدار بشی.

خلاقیتهای شاگردای مامانم!!

شاهکارای شاگرد اولی های مامانم و تو خرداد ماه ببینید. 

سوال اول و خیلیییییی دقت کنید. اوج شاهکار یه بچه است. دمش گرم اینقد خندیدم که اشکم در اومد.   

 

 

                               سوال دوم: با دروازه بان جمله بسازید.    

 

 

 

                      هر چی شما تو این جمله دروازه بان می بینید منم میبینم.    

                          و اما سوال سوم: به فعل "می گوزارند" دقت کنید.       

 

 

 

 

 

به نظرتون مشکل  فعل این بچه از تو خونه نشات نمی گیره؟؟  به مامانم گفتم حتما با ولی این بچه صحبت کن وگرنه همه جا آبروی خوانوادشو بالا پایین میگوزاره!!!

امضای شیرین!!!

چند روز پیش باید  واسه کارای سعیدم میرفتیم یه جایی اما چون سعیدم مرخصی نداشت  من با پدر شوهر رفتیم اونجا.  

جالبیش به این بود که هر جا که امضای سعید و میخاست پدر شوهرم امضا می کرد و جاهایی که امضای ولی میخاست من امضا می کردم!!! 

نزدیک بود دعوامون بشه(البته در حد شوخی) میگفت بزار امضا کنم نمیزاشتم. گفتم نه شما امضا کردین حالا نوبت منه. من مثلا ولی ام!!!! 

ماهگرد ازدواجمون مبارک!!!

دیروز اولین ماهگرد ازدواجمون بود. چقدر زود یکماه گذشت. اون دفترچه خاطراته بالاخره آماده شد. به نظر من خیلی قشنگ شد. همه صفحاتشو پرینت رنگی گرفتم. جلد روی صفحشم خیلی ناز شد. روش نوشته شده بود " روزای قشنگ زندگی ما" و " تقدیم به همسر عزیزم سعیدجان" پایینشم دو تا عکس خوشگل چاپونده بودن!

و اما.......

دیروز  ظهر به دلایلی حتما باید میرفتم بیرون. ناراحت بودم که وقتی سعید میاد خونه نیستم. خلاصه دوباره به ی کار هیجانی فکر کردم. دیوار رو به روی در ورودی و  تزئین کردم. یه عالمه برگه آوردم و تو هر کدوم یه چیزی نوشتم و چسبوندم به دیوار.


وسطشم یکسری بادکنک چسبوندم البته باد نکردما. رو یکی از برگه ها نوشتم چه کاریه من اینا رو باد کنم تا عصری که میای خالی میشند. کار اخر و اول کردم!!!


حالا بماند که رو بقیه برگه ها چی نوشتم.... شب قبلش بهم گفت چی دوست داری برات بخرم؟ منم که خجالتی روم نشد بگم طلا!!!! (شانس ما رو ببین چقدر طلا گرون شده) دیدم گفتنشم فایده نداره  پول جایی نیست.  تریپ همسر مهربون ورداشتم. گفتم هیچی عزیزم.


یکم فکر کردم و از اونجایی که من هنوزم مشکل پخت و پز دارم گفتم شام بریم بیرون. اونم قبول کرد. ولی وقتی برگشتم خونه آخرش یه دسته گل مریم  و یه گلدون گل مصنوعی از اونا که دوست داشتم برام خریده بود. دست گلت درد نکنه مهربونم.

خبر من!!!!!

سلام دوستان. خوبین؟

من میخام اعتراف کنم. هر چی غذا بلد بودم درست کردم. دیگه وقتشه رجوع کنم به سایتای آشپزی. دلم به حال سعید میسوزه اونایی رو که بلد بودم چی میشد وای به حال این غذاهای جدید. 

خدا رو شکر آقای همسر ظهرها واسه نهار نمیاد خونه. ظهر میپزم اگه خوب شد میزارم واسه شام بد شد میریزمش دور

از طرف دیگه من اینجا خیلی از مامان بابام و فامیلام دورم عوضش تا دلت بخاد فک فامیل همسر این محلند. خیلی بده  از صبح تا عصر تنهام تا سعید بیاد. الان خوبه چند روز دیگه هوا تاریک میره هوا تاریک برمیگرده.....


دیروز صبح پدر شوهرم زنگ زد گفت واسه نهار بیا اینجا تنها نمون. گفتم امروز یکم بیرون کار دارم خبرتون میکنم که میام یا نه. نزدیکای ظهر بود وقتی رسیدم سر کوچشون یادم اومد وای باید خبر میدادم که میام یا نه. 

زنگ زدم به پدر شوهرم گفتم بابا کجایی؟ گفت بیرون.(خدا رو شکر خونه نبود) گفت زنگ زدم خبر بدم که میام. گفت باشه عزیزم.

رفتم خونه. 3 دقیقه بعدش پدر شوهر اومد خونه. به مادر شوهرم گفتم بابا اومده خبر بده مریم ظهر میاد اینجا. کلید و که انداخت دویدم رو حیاط گفتم بابا اومدی خبر بدی مریم میخاد بیاد. خندش گرفت گفت: ای ناقلا تو خونه بودی زنگ زدی؟ گفتم نه. سر کوچه.......