دست نوشته های جلب مریم
دست نوشته های جلب مریم

دست نوشته های جلب مریم

بی مزه!!!

امروز خواهرم باید میرفت جایی کار داشت. الهه رو آورد خونمون که چند ساعتی پیش خاله مریم بمونه و باهاش بازی کنه. 


منم دیروز کیک و شیرینی پخته بودم و دیگه پاهام جون نداشت که بدو بدو کنم. مونده بودم با بچه چه بازی بکنم. 


یه بشقاب برداشتم و توش یکم لواشک و پفک و کیک و شیرینی و خیار  گذاشتم. چشمای الهه رو بستم که مزه ها رو تشخیص بده.


اینجاش جالبه. اول لواشک و گذاشتم تند گفت لواشک. گفتم نه خاله بگو چه مزه ای گفت: ترش. بعد شیرینی و گذاشتم گفت شیرین. بعد پفک و گذاشتم گفت خوشمزست گفتم بگو چه مزه ای. گفت شوره......


بعددددد کیک و گذاشتم دهنش یکم خورده میگه مزه نمیده!!!!!! منو میگی ترکیدم از خنده. خون جلو چشمامو گرفته بود


 چشماشو باز کردم گفتم خاله این مزه نمیده .خیلی بامزه و مصمم گفت نع.


آخه من چی بگم به این بچه؟؟؟ دیروز چهار ساعت تمام داشتم کیک و شیرینی میپختم از خستگی دیگه جون نداشتم. اونوقت این بچه یه نع گفت و منو از زندگی سیر کرد.


خوبه سعید نبود وگرنه با الهه جفت میشدن و دیگه................

نظرات 5 + ارسال نظر
فرهاد یکشنبه 12 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 09:48 ق.ظ

:|
الان نظرم نمیاد

چرا آیا؟؟!!!

فرهاد چهارشنبه 24 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 07:20 ب.ظ

سلام من فرهادم(از بوشهر)
این اولین نظرمه تو این وبلاگ من الان چند شبه که باوایرلس از طریق گوشی موقع خواب میام وبلاگتونو زیر و رو میکنم :
بابا عجب وبلاگی تو این چند شب من عاشق الهه شدم از بس شیطونه مث خودت یه جاهایی یعنی میمیرم از خنده البته زبان شیرین شماست کی خاطراتن رو شیرین میکنها فقط یه سوال سعید کیه؟

سلام. احوال شما؟
خوش اومدی به وبلاگ من. خوشحالم که موجبات شادی و خنده شما رو فراهم آوردم.
دوست گرامی خوب شماکه وبلاگ رو زیر و رو کردین متوجه نشدین که سعید جان همسرم میباشد.
قربونش بره خاله دلم براش تنگ شد.
ممنون که اومدی. بازم بیا خوشحال میشیم

صدف چهارشنبه 24 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 02:34 ب.ظ http://sadaf-2668.blogsky.com

سلام مریمی خوبی؟ پس کجایی؟ دلم برات یه ذره شده بیا دیگه...

سلام عزیزم. خوبی گلم؟
ای بابا شوهر نداری فارغی. منم دلم برات تنگیده عسیسم

مرتضی جمعه 19 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 10:09 ب.ظ http://i-morteza.persianblog.ir

از قدیم ندیم گفتن حرف راست رو از بچه باید شنید!!!!
فقط داریم فکر می کنم که آقا سعید طفلکی تو این مدت چی کشیده!!!!!
آبجی خانومی سلام
خوبین؟خوشین؟سلامتین؟بسی خوش می گذرد؟آقا سعید گلمون چطور هستن؟
راستش هنوز تو فکر صداقت این الهه خانم هستم.

سلام آقای نزدیکه تاهل!!! خوبی شما؟ خانواده خوبن؟ ما هم شکر خدا خوبیم.ممنون.

خوبیش به اینه دیر و زود داره ولی واسه همه هست. نوبت شما هم میرسه.
یه لیوان شکر ریختم. بچه ها هم بچه های قدیم...
حیف که من اومدم این محله و دورم وگرنه خودم در راستای تربیت دستی این بچه اقدامات لازم را مبذول میفرمودم نخطه!!!

صدف سه‌شنبه 16 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 10:37 ق.ظ

جان دلم چقد این الهه بانمکه.
اون از حالگیری که برای آشی که پخته بودی کرد اینم از این. دستت نمک نداره مریم جون
جدی نگیر بچس. شاید انقد خوشمزه بوده نمیدونسته بگه چه مزه ای میده

سلام صدف جونم. خوبی گلم؟
مرسی . لطف داری. بچه ها هم خوبند هم شیطون.
میبینی تو رو خدا. چقدر آدم و ضایع میکنه یه علف بچه.
اوج مثبت اگه بخای فکر کنی این میشه که شما گفتی که بعید میدونم منظورش این بوده باشه
ولی خدایی خوشمزه شد.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد