دست نوشته های جلب مریم
دست نوشته های جلب مریم

دست نوشته های جلب مریم

تعارف گیرا!!!!

دیروز زنگ زدم به مادر شوهرم رفته بود پیاده روی. بهش گفتم مامان قبلا مسیر پیاده رویت به خونه عروست ختم میشد. جدیدا مسیرشو عوض کردی.  (تو دلم خدا خدا میکردم یه وقت نیاد اینجا).


 پرسیدم نهار چی دارین؟ گفت هنوز چیزی درست نکردم.

گفتم من دارم کتلت میپزم نهار بیاند اینجا. اونم قبول کرد.


تازه داستان شروع شد....


رو تخت: انبوهی از لباس بود. به قول سعید من تو این لباسا غلت خوردم تا تونستم شال گردنمو پیدا کنم....(البته همیشه اینجوری نیستا. بیشتر وقتا اینجوریه)!!! 

رو کابینتم پر از وسایل و ظرف و ظروف آشپزی بود.  

تو سینکم که یه عالمه ظرف نشسته بود. (مربوط به نهار ظهر بود) girl_impossible.gif

کلی خرده نان زیر میز ریخته بود که باید جارو میکردم

گردگیری نکرده بودم. 

از همه بدتر سر و وضع خودم بود( میزان له بودنم در عکس مشخصه؟)


پدر شوهرم  گفت میریم نان میخریم و میایم. به سعید میگم باز شکر خدا نانوایی شلوغ بوده  ده دقیقه ای طول کشید تا بیاند وگرنه من چیکار میکردم .  


سعید : صبر کن مامانمو ببینم بهش میگم....(ایش. لج درآر)


پدر شوهر من خیلی باحال. هر چیزی و که میبینه باهاش کلی سوال درست میکنه . مثلا حلقه گل پشت در ورودیمون شکسته بود. گذاشته بودم رو اپن.

  :چی شده؟ 

: شکسته.

 : در و محکم بستین یا چسبش قوی نبوده؟

: نمیدونم والا. رو زمین افتاده بود

 : چسبشو که دارین به سعید بگو بچسبونه

: بله داریم.  سعید وقت نکرده

 :مگه چیکار میکنه که وقت نداره

: عصرا که برمیگرده میره کلاس

 :چه کلاسی؟

:....

: تا ساعت چند؟چند شنبه ها؟ تا کی؟ و..............


به سعید  میگم اون روزا چطوری به بابات دروغ میگفتی؟ اینقدر سوال میپرسه من یکی که نزدیکه اصل قضیه رو فراموش کنم چه برسه بخام  جواب انحرافی هم بدم.


 من نگاه به هر کدوم از وسایل خونه میکردم باهاش سوالای بابات و میساختم و ترجیح دادم همه چیو دور از دید قرار بدم. 

بعد گفتم چشمات و ببند تاسورپرایزت کنم . در و کمد لباسا رو باز کردم تمام لباسا ریخت بیرون. 

 سعید:  

من: ببین با هر کدوم از اینا چقدر سوال میشه ساخت. همه سوالا رو تو کمد قایم کردم...

نظرات 12 + ارسال نظر
سارا شنبه 14 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 07:22 ب.ظ http://www.gelayol.blogsky.com

وای که چقدر خندیدم...
خدایی خیلی با مزه تعریف کرده بودی
منم الان تقریبا اوایل زندگییه و خیلی بهش میرسم
بخصوص وقتیبه ساعات اومدن همسری نزدیک میشم!

سلام گلم. خوبی؟
خوشحالم که خوشت اومده و خندیدی عسیسم.
پس حسابی همدردیم. دقیقا ....

لبخند بانو شنبه 9 دی‌ماه سال 1391 ساعت 06:51 ب.ظ http://labkhandam.blogsky.com/

سلام مریم..بالا یادم رفت بسلامم
منم با این مدل حرف زدنم
می دونم همه اونایی که نوشتی ته مایه طنز داشت و خانواده شوهرت خوبن...خدا رو شکر خانواده شوهر منم خوبن...راضیم در کل...از همسرم هم راضیم و اونی هم که نوشتم یه شوخی بیشتر نبود
دیدم تو شوخی نوشتی منم یه چیزایی نوشتم به شوخی

سلام به روی ماهت خانومی. خوبی؟ دایان خوبه؟
مهم صمیمیت که غلت میزنه تو حرفات.

منم ناراحت نشدم گلم. منم به شوخی گفتم.
خدا رو شکر که خوشبختی عزیزم. خوشبختی خیلی خوبه.

مرتضی جمعه 8 دی‌ماه سال 1391 ساعت 10:30 ب.ظ http://i-morteza.persianblog.ir

واه واه واه
چقدر نامرتب.
ایششششششششششش بدم اومد
من اگه یک روز از سر کار بیام و ببینم که خونه اینقدر نامرتب است
اونوقت
اونوقت
اونوقت
اونوقت می افتم به جون خونه و تمیزش می کنم.چون می دانم در غیر اینصورت از شام خبری نیست!!!!!!

سلام داداش مرتضی. احوال شما؟ خانوم بچه ها خوبند؟؟!!

کو؟ کی میگه؟؟ خیلیم تمیز و مرتبم من!!!

اتفاقا من هر روز این پتو و متکا کنار بخار یو جمع میکنم سعید جان که میاد از تو اتاق میکشه میاره. میگه اینا رو جمع نکن تو اتاق سرده پتو ها سرد میشند!!!!

تو بگو دریغ از یه کمک چی!!! یادش بخیر اوایل چقدر کمک میداد من ذوق مرگ میشدم

من که کوزتم همیشه نهار و شام میپزم. با غذای بیرون شدیدا مخالف بر عکس من

صدف جمعه 8 دی‌ماه سال 1391 ساعت 12:25 ب.ظ http://sadaf-2668.blogsky.com

سلام کجایی مریمی؟ رفتی برف بازی؟

سلام. منظورت بارون بازی؟!!!
برف ندالیممممممممممممممممممم

نیلوفر جمعه 8 دی‌ماه سال 1391 ساعت 03:27 ق.ظ

Salam.khob residi hameye in kararo anjam bedi ghable inke beresan??!!jalalkhalegh.yani to asan az khonevadeye hamsar hesab nemibaria.mamane man bade 26sal zendegi moshtarak,hanozam vaghty madar shohar miad khonash az ye mah ghabl tamizkario shoro mikone

سلام نیلوفر جان. خوبی؟
آره بابا. سه سوت انجام دادم.

نه. واسه چی حساب ببرم. عروس به این خوبی!!!
ما این حرفا رو با هم نداریم. در عین اینکه خیلی همو دوست داریم به همدیگه احترام میزاریم و خبری از رابطه مرموز عروس و مادر شوهر نداریم.

وضعیت خونه من هم به این فجیعی نبود که. محض خنده و شادی دوستان یکم نمکش و زیاد کردم که جالبتر بشه....

جدا؟!!!!! خوب منم اگه مهمون داشته باشم شب قبلش خواب ندارم. و همش کابوس غذا شور میبینم!!

صدف چهارشنبه 6 دی‌ماه سال 1391 ساعت 02:51 ب.ظ http://sadaf-2668.blogsky.com

سلام مریمی. مگه امروز اونجا برف نیومد؟؟؟؟ تو اخبار که گفت اصفهان هم بارش برف شدیده

سلام عزیزم.
نه بابا برف کجا بود

قسمت شمالی اصفهان برف میاد همیشه. اینجا بیشتر بارون میاد

سحر چهارشنبه 6 دی‌ماه سال 1391 ساعت 09:37 ق.ظ


کامنت من چه ربطی به بقیه داشت.
تو گیج بازی درآوردی به من چه؟
حالا من گفتم سر بزن تو چرا جدی گرفتی؟
من حوصله وبلاگداری ندارم.
فقط به کامنت گذاشتن دلم خوشه.
ولی بی تعارف گاهی هم به ما سر بزن.
الان لجت در اومد؟
راستی این بوقتو تازه خریدی؟ سرم رفت از بس بوق زدی وسط حرفام.
دعا کن منم بختم باز بشه و یه شوهر خوب مثل شوهر تو واسم پیدا بشه.

نخند نخند. تو از همه بدتری پلادت!!!
کامنت تو هیچ ربطی به بقیه نداشت.
هین!!! گ ی ج خودتی نامرد. بی ادبیات. اگه بابات نگفتم یه آشی برات نپختم!!!

کامنت بزار خب. کامنت مورد دار نزار که من نتونم تایید کنم
نه. اصلا.....

بوق و که........
الهی که خوشبخت بشی و از شرت راحت بشیم!!!

محبوبه سه‌شنبه 5 دی‌ماه سال 1391 ساعت 10:25 ب.ظ http://http:mzm70.blogsky.com/

نمیری دخترم ترکیدم از خنده
الهی همیشه شاد باشی

سلام محبوبه جان. خوبی؟
خوشحالم که خوشت اومده و ممنون که دوباره اومدی
ممنون از دعای قشنگت. همچنین شما

صدف سه‌شنبه 5 دی‌ماه سال 1391 ساعت 07:57 ب.ظ http://sadaf-2668.blogsky.com

خبر خراب شدن دسرم به گوش تو هم رسیده؟؟؟؟
واقعا عصر عصر ارتباطاته چه سریع خبرای بد میپیچه

سلام صدف جونمممممممممممم
آره دیگه. بد وضعیتی. تکون بخور ی همه میفهمند!!!!

گریه نکن عسیسم. اینقد درست کن تا خوب بشه. منم اینقدر غذا و دسر خراب کردم و هنوزم خراب میکنم!!!

صدف سه‌شنبه 5 دی‌ماه سال 1391 ساعت 07:49 ب.ظ http://sadaf-2668.blogsky.com

سلام اومدم دوباره کامنت گذاشتم نگی صدف نامرده نیومد
خدمتتون عرض کردم بیکاری به مادرشوهر تعارف الکی میکنی؟؟؟؟؟
حالا ببینم حلقه گل رو درست کردی یا زنگ بزنم به پدرشوهرت بیاد بازجویی مجدد؟؟

سلام صدف جونممم. مرسی که اومدی. داشته بودم افسردگی میگرفتم!!!

تعارف دیگه. بگیر بگیر داره!!
نه هنوز درست نکردم. کار من نیست که. من یه بار دستمم چسبوندم. با هیچ چیزی نرفت دیگه پوست دستمو با کارد تراشیدم

من دست به چیزایی خطرناک نمیزنم. اصرار نکن

لبخند بانو سه‌شنبه 5 دی‌ماه سال 1391 ساعت 06:58 ب.ظ http://labkhandam.blogsky.com/

سلام مریم جون
خوبی؟
خب باید حسابی همه چی رو قایم کنی دیگه...
من تقریبا مادر شوهرم این مدلیه
منم اصولا کم حوصله باید برم بمیرم
وایی مریم اگر من یه روز خونم اینجور باشه شوهرم میفرستم دوباره خونه بابام
بگو هنوز نرفته از خونه بابا چه تهدیدایی از طرف شوهر می شنوما...ولی دایان حسابی از ریخت و پاش بدش میاد...یعنی ریخت و پاش باشه باید فاتحه خودم و بخونم

سلام عزیزم. خوبیییییییییییییی؟
خانواده آقای همسر خیلی خوبند خدا روشکر. خیلی درک بالایی دارند و...
وای خدا نکنه. اولاش اینقد آدم به خونه زندگی میرسه که. من خودم شاید یکی دو ساعت استراحت داشتم بقیش به خونه میرسیدم. شب که سعید میومد از خستگی جون نداشتم.

ولی الان دیگه فهمیدم باید چیکار کنم که خسته نشم.
گلم وضعین به این افتضاحی هم نبود. من چون میخاستم طنز باشه بهش یه سری مواردی و اضافه کردم.
اولاش خیلی حرفا میزنند وقتی رفتی زیر یه سقف بیشتر شرط و شروط عوض میشه....
صبر داشته باش. اونم عوض میشه.

سحر سه‌شنبه 5 دی‌ماه سال 1391 ساعت 05:08 ب.ظ

یعنی از ته دل میگما: بمیری با این نوشتنت.
بوقققققققققققققق!!!
آدم دلش می خواد جای پدر شوهرت باشه. دوست دارم هی ازت سوال کنم و تو هم هی بپیچونی و من بخندم.
بوققققققققققق
کاش یه پسر داشتم و تو عروسم میشدی.
به ما هم سر بزن بی وفا.

یعنی سلامممممممممممممم. خوبی؟
از دعاهای خیر شماست که ما به اینجا رسیدیم!!! دعای خیرت بدرقم!!!

... دلت که از تهش دیگه دعا نکنی.
برو خجالت بکش.. اون روزا کلاس پنجم بودم حالا دیگه شوهر دارم

از بس تنبلی پیر شدی مادر دست بجنبون.!!
شما وبلاگ دارین من بیام پیشت خانوم.
تعارف میکنی بیخودی. لج درار

یعنی بمیری سحر که بخاطر تایید نکردن کامنت تو بقیه کامنتام پاک شد. منم از لجم تاییدش کردم( زبون)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد