دست نوشته های جلب مریم
دست نوشته های جلب مریم

دست نوشته های جلب مریم

خبرای بد بد

خیلی دپرس و ناراحتم.  یه اتفاقی برا خواهرم افتاده که حالش خیلی بده. بین مهره های ستون فقراتش خونریزی کرده و مهره های گردنشم کش آورده. دپرسم. اصلا حوصله ندارم. 

براش دعا کنید تو رو خدا هر چه زودتر خوب بشه با این الهه شیطون استراحت تعطیل. دیروز رفتم اونجا از صبح پیشش بودم تا شب.  فقط خابیده بود نمیتونست تکون بخوره.گردنش و بسته بود و مهره های کمرشم کبود شده بود.     

وسط این اتفاقای بد دوست صمیمیم زنگ زد گفت جمعه شب عروسیمه!!!  

من: وا. شوخی نکن سعیده. عقد یا عروسی؟  

سعیده: عروسی.  

من: بیشعوره بیمعرفت نقطه چین!!! تو کی عقد کردی که حالا عروسیته؟  

سعیده: کمتر از یکماه  

من: 

من: با کی؟ 

سعیده: امید  

جدی سعیده با امید .  ذوقققق جیغغغ.  

قضیه از این قراره که این دو تا کبوتر همدیگرو بسیار بسیار میخاستند  ولی بابای دختره به دلایل مزخرف و بیخود رضایت نمیداد. 

 طی چند باری که اومدن خاستگاری بابای دختره بیرونشون کرده بود  و در و باز نکرده بود و محل کار پسره آبرو ریزی کرده بودند و.... 

خلاصه قرار شد بیخیال هم بشندولی دوستم افسردگی گرفت و دو هفته ای بیمارستان بستری شد و....  

دو سه سالی گذشت و این دو تا کفتر نتونستند طاقت بیارند  و رابطه ادامه دار شد و الان یه محضر دار آشنا پیدا کردن و بدون اجازه پدر دو نفری عقد کردند. 

 

البته فامیل هستند. و آقا امید زحمت کشیده برای دختره جهاز خریده و بساط عروسی و جور کرده. خداییی عاشق همند.  ایشالا که خوشبخت بشند. بابای دوستم واقعا الکی گیر میداد فقط میگفت از پسره خوشم نمیاد. همین. سر لج افتاده بود.   

 

خدا شانس بده پسره تو این گرونی جهاز خریده. البته اینا خیلی پولدارند.   خیلی اذیت نشدن ۵۰ ـ۶۰میلیون خرج کردند. 

حالا من موندم و سوال بی جواب که لباس چی بپوشم؟  اینا اینقد با کلاسند آدم خفه میشه تو جمعشون. 

 

یادم به عقد و عروسی خودم افتاد. وای قربون شوهر خودم برم. یادش به خیرسعیدم...   

                  پیشاپیش روزت مبارک همسفر زندگیم 

وای آجیم یادم رفت. برا آجیم دعا کنید. خواننده های خاموش لطفا خاموش نشینند و دعا کنند واسه همه مریضا.

نظرات 9 + ارسال نظر
مدیرمرکز جمعه 24 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 09:54 ق.ظ

سلام. شکر خدا ...
از دعا شما...
کمم سعادتییم..
خب شکر خدا. التماس 2آ داریم...
التماس2آ سفارشی!واسه همه...
انشاله همه خوشبخت بمونن...
رای گیریه امروز...اومدم مغازه یکی از رفقا از اینجا فرصت کردم دوباره بیام اینطرفا...
رای ما: خوشبختی!
در پناه حق

سلام به مدیر ارشد سازمان!1
حال شما؟ خدا رو شکر. خوشحالم که خوشحالی مدیر جان.
بازم حرفای قشنگ. بازم.......
ایشالا همه خوشبخت بشند بخصوص همه!!!(چشمک)

مدیرمرکز شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 07:26 ب.ظ

سلام
احوال شما؟ خوبین؟ خانواده محترم خوبن؟
خدا بد نده...بهترن انشاله؟(البته فک کنم خیلی دیر احوالشونو میپرسم...)
التمای 2آ دارم...
سبز باشین.سبز سبز سبز.
در پناه حق

وای سلام مدیر مرکز. خوبییییییییییییییییییی؟ کم پیدایی.

بدک نیست. بهتر شده خدا رو شکر و چهار شنبه داره میره کربلا. از طرفت بهش التماس دعا میگم.

خیلی خوشحالم کردی اومدی. دلتنگ بودم. سلام برسون

صدف پنج‌شنبه 2 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:09 ق.ظ http://sadaf-268.blogsky.com

شب بخیر

وا صدف جون این یا این

مرتضی چهارشنبه 1 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 10:31 ب.ظ http://i-morteza.persianblog.ir

آبجی خانومی سلام
امیدوارم که خوب و خوش و سلامت باشید هم خودتون،هم همسر مهربانتون و هم خانواده گرامیتون.
راستش آبجی خانومی
منظورم از خبرهای طلائی،خبر سلامتی آبجی بزرگوارتون بود که بی صبرانه منتظریم همین روزها بهمون بدهید.

سلام دادا جاپونی. خوبی؟
ممنون. روزتون مبارک. وبتون باز نشد که حضورا این روز و بهتون تبریک بگم.
آهان. از این لحاظ

مرتضی چهارشنبه 1 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 10:53 ق.ظ http://i-morteza.persianblog.ir

آبجی خانومی خوب و مهربانم سلام
امیدوارم که حالتون خوب باشه
از خبر شنیدن کسالت خواهر بزرگوارتون بی نهایت متاثر شدم.امیدوارم که به حق همین روزهای عزیز ماه رجب،هر چه زودتر رفع کسالت باشه و خیلی زود زود خبر سلامتی خواهر عزیزتون رو برامون بنویسید.
از صمیم قلبم برای سلامتی ایشان و همه بیمارن دعا می کنم.
به امید شنیدن خبرهای طلائی اون هم خیلی زود زود.

سلام بر داداش مودب. خوبی؟
ما هم خوبیم. ممنون.
ایشالا براش دعا کنید هر چه زودتر خوب بشه.
خیلی غیر مسقیم گفتی من نفهمییدم

صدف سه‌شنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 05:25 ب.ظ http://sadaf-268.blogsky.com

الهی من خیلی دعا میکنم ایشالا که به خیر میگذره.. غصه نخور..
عروسی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ بدون اجازه پدرررررر؟؟؟؟؟؟
واااااااااااااااااااای ....حالا ایشالا که خوشبخت بشن و تا آخر مث الان عاشق همدیگه بمونن.....

صدف جونممممممممممم. فدات. ممنون
دیگه حالا شده دیگه.
ایشالا. میخام برم پسره رو ببینم کیه؟ نمیشه من برم تو سالن مردا داماد و ببینم فکرم آزاد بشه

محبوبه دوشنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 09:19 ق.ظ http://mzm70.persianblog.ir

امیدوارم زود خوب بشن گلم
عزیزم تو خودت باش و مطمئن باش و هرچی راحتی رو بپوش

ایشالا. با دعای شما و بقیه.
چشم. راحت؟

ســـارابی وبلاگ یکشنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 06:49 ب.ظ http://gelayol.blogsky.com

وای مریم جان خیلی ناراحت شدم
البته آدم وب تو میاد گیج میشه نمیدونه باید ناراحت شه یا خوشحال
واسه آخر متنی که نوشتی میگم
ولی حالا ایشالا خواهرت زودی خوب شه
حتما دعا میکنم
اگه بهش نزدیکی برو الهه رو نگه دارو کمکش کن یا بیارش پیش خودت که لااقل اذیتش نکنه.

چیه چرا به اسمم اونجوری نگاه میکنی؟
فکر کردی زدم خونمو داغون کردم دیگه بهت سر نمیزنم
نخیر خانوم ازین خبرا نیس هستم در خدمتتون.

وای سارا توییی؟ خوبییییییییییییییییییی؟
ایشالا براش دعا کن. تو چطوری؟ خوبه خوب شدی؟ پروژه جدید چی داری؟!!!!
چشم. همین کار و کردم.
خوشحالم از بودنت دوست خوبم

سحر یکشنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 12:56 ب.ظ

الهم شف کل مریض.
انشاالله که هر چی زودتر حالشون خوب بشه.
هم خواهر شما و هم دوستتون!
فکر می کنی این زندگی دوام داشته باشه.
بدون رضایت پدر چطوری عقد کردند؟! مگه میشه؟!!!!

الهی آمین.
ممنون. ایشالا.
چرا که نه. همیشه که آخر عشق و عاشقیا بد نیست.
نمیدونم والا. جمعه میرم ته قضیه رو در میارم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد