دست نوشته های جلب مریم
دست نوشته های جلب مریم

دست نوشته های جلب مریم

مریم گرفتار!!!

سلام به همگی. خوبین؟ 

عرض کنم که این هفته سرم بسیار بسیار شلوغ بود.  صبح چهارشنبه هفته قبل خواهرم راهی کربلا شد و نزدیکای ظهر همون روز مامان و بابام از مشهد اومدن.خلاصه من از چند روز قبلش نقشم پر رنگ شده بود و از خونه مامان خونه اجی. از خونه آجی خونه مامان. یه روزم که نرفته بودم الهه به خواهرم گفته بود چرا خاله دیگه نمیاد کارامون و بکنه؟!!!!!شده بودم عین خود کوزت.

دیروز خواهری از کربلا اومد به سلامتی. و من از همون لحظه ورود کارم دوباره شروع شد. امروز پدر شوهرم زنگ زده بود که کاری داشتی دیشب پیام دادی؟ من؟ پیام؟ من. کی؟ بعد از چک کردن متوجه شدم الهه جان لطف کرده یکی از پیامهای من به سعید و فرستاده بود واسه پدر شوهر. این همه مخاطب خاله. اخه چرا اینقد حرص میدی. همه رو ول کردی به خانواده شوهر اس دادی؟ حالا خوبه پیام عشقولانه ها رو نفرستاده بود

بدتر از همه اینه که همسری از شنبه میره واسه جشن نیمه شعبان فعالیت میکنه اونم تا کی؟ تا صبح. منم اعصاب ندار.یک هفته است گردش با موتورم تقریبا به صفر رسیده.تازه فقط یک ساعت صبح سعید و میبینم. میره سر کار منم میرم خونه اجیم. عصر برمیگرده من نیستم میره جشن تا نزدیکای اذون صبح. 

امشب ساعت 11 اومده خونه خواهرم منو بیاره خونمون. میگم منو ببر تاب بده. میخنده میگه پیاده شو برو خونه شام و خوردن گشنمه. بهش میگم تو راضی شام بخوری اونوقت منو تاب ندی؟؟!!! 

خلاصه با هر مشقتی بود منو از موتور انداخت پایین و رفت. منم ا ومدم شانسی اینقد به این ای دی اس ال ور رفتم تا یهو وصل شد. اگه سعید بپرسه چیکارش کردی بلد نیستم.  

شبها تنهایی خوابم نمیبره

استعداد خیاطی

من خوبمممممممممممممم. همه چی خوبه. نگران من نباشید. ین روزا خیلی وقت کم میارم. یعنی زدم تو کار کلاس خیاطی و خانومی شدم برا خودم. 

داستان از اینجا شروع شد که  زیر بغلهای حوله لباسی همسرم پاره شد. منم که هنرمند همچین زیر بغلهاش  جمع کردم و دوختم که دیگه آستینش تو دستش نرفت. وقتی پوشید ترکیدم از خنده.  

سعید: 

من:  

فقط نگام کرد. بهش گفتم خوب  چیه؟  بیا برات آستیناش و میکنم اونوقت میتونی بپوشیش!! 

یه دفعه دیگه هم همچین خشتک شلوارشو دوختم که خودم از خودم نا امید شدم   

خلاصه شوهرم با مهربونی تمام ازم خواهش کرد که مریم جون بهتر نیست بری کلاس خیاطی   .  هم حوصله ات سر نمیره هم یه چیزی یاد میگیری.  

مظورش این بود که آخه چی بهت بگم زن؟ ورداشتی حوله حمامم و همچین درز گرفتی که  دستم توش نمیره.برو کلاس حداقل یه چیزی یاد بگیری .چهار سال درس خوندی چه فایده. یه حوله بلد نیستی بدوزی!!! 

تو این یک ماه دامن یاد گرفتم و بلوز زنونه.  سعید چند شب پیش بهم میگه به قسمت ترمیم شلوار مردونه نرسیدین؟ خندم گرفت گفتم نه. نه دامن خشتک داره نه بلوز.  تازه کلاس لباس مردونه دوزیش جداست. کلا استعداد دارم در حدددددددددد خودم!!!!! 

روزت مبارک سعید جونم

روزت مبارک سعید جونم.  روزت مبارک بهترینم. روزت مبارک مهربونم.   روزت مبارک عزیز دلم.  برای همسری یه شلوار خوشگل با یکمی وسایل شخصی که احتیاج داشت خریدم. میدونم هیچ کدوم از اینا جبران خوبیا و محبتاتو نمی کنه عزیزم. .

روز زن گفتم برام هیچی نخر.  همین که منو بردی مکه بخدا بالاترین هدیه است ولی تو بازم سورپرایزم کردی و برام النگو خریدی. دستت مسی مهربونم.

منم دلم نیومد برات چیزی نخرم .ببخش کمه. ارزش تو بیشتر از ایناست. ببخش که بعضی وقتها ناراحتت میکنم. تو خوبی. تو به بزرگی خودت ببخش نفسم. 

خلاصه اینکه روزتون مبارک پدر عزیزم و  شریک زندگیم. ایشالا که همیشه سایتون بالا ی سرمون باشه و سالم و سلامت باشین. ایشالا که همیشه دلتون شاد و لبتون خندون باشه. 

بابای مهربونم. همسر عزیزم دوستتون دارم.