دست نوشته های جلب مریم
دست نوشته های جلب مریم

دست نوشته های جلب مریم

مسافرت

شدیدا به یه مسافرت احتیاج داشتم که خدا رو شکر جور شد. فردا داریم میریم شمال. جای همتون و خالی میکنم. امیدوارم سفر همه بی خطر باشه. سفر ما هم بیخطر باشه..... 

اعتراف

بعضی وقتها خیلی بی حوصله میشم. خیلی بددددددددددددد میشم. همشم مقصر خودمم...... 

لعنت به من....

واسه دل خودم

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

اجازه هست؟!!!

باز هم داستان های من و الهه: 

الهه هر وقت چیزی و بدون اجازه برمیداره (گاهی وقتها یادش میره به خالش رفته)!!!بهش میگیم اجازه گرفتی و برداشتی. معذرت خواهی میکنه و اجازه میگیره. 

چند شب پیش سعید یه عکس از الهه گرفت. اون موقع شلوغ بود و نشد عکسشو ببینه. بعد از یک ساعت گوشی  سعیدم و برداشت. بهش گفتم: از عمو سعید اجازه گرفتی؟ که اومد اجازه گرفت و عکسشو دید.... 

این گذشت تا اینکه الهه یه اسباب بازی فکری خیلی جالبی داشت. ما رفتیم خونه مامانم الهه هم اونجا بود. داشت بازی میکرد. سعید هم خوشش اومد نشست کنار اسباب بازی و یه قطعشو برداشت. 

الهه زل زده بود تو چشمای سعید. بعدم نه گذاشت نه برداشت. گفت: آقا سعید من اجازه میدم با اسباب بازیام بازی کنی!!!!! 

                                                            اینم عکس الهه خاله   

     

اینم عکس فارغ المهد کودکی الهه!!!  

 

قربونت بره خاله با این زبون درازت!!!البته چشمای نازت.  

 

و اما اینم امیر محمد فینگیلی عمه که داره انور میخوره!!!

قربون چشات برم دگمـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه چی!!!