دست نوشته های جلب مریم
دست نوشته های جلب مریم

دست نوشته های جلب مریم

یلدا مبارک

محفل آریائی تان طلائی، دلهایتان دریائی
شادیهایتان یلدائی، پیشاپیش مبارک باد این شب اهورائی

بابای دیکتاتور!!!

این پست و یادتونه؟ 

بازم خلاقیت های شاگردای مامانم: 

 

توضیحات: 

اون بابامه که کمربند دستشه داره من و میزنه. منم دارم گریه میکنم. 

اونم آجیمه که از بس دندوناش و بهم فشار داده دندوناش ریخته پایین 

اونم مامانمه که داره جیغ میزنه که بچمو نزن!!!  

و اما اون گردیهای زیر کلاغا: کلاغا رو هوا دارند تخم میزارن!!! به حق چیزای ندیده. بسم ا... 

برعکس

پسر خواهر شوهرم(6 سالشه)خیلی با مزست. و در عین حال خیلی کاراش هم مردونست. از وقتی یادم میاد و من عروس این خانواده شدم همه چی و برعکس میگفت. 

 

مثلا: ی روز رفته بودیم بیرون اونم بود. وقتی خاستیم سوار ماشین بشیم با لحنی مردونه و کاملا قیافه گرفته گفت: من عقب میشینما  

یا: نشسته بود روی تاب و تاب بازی میکرد که پاچه شلوارش رفت بالا. به پدر شوهرم میگه: بابا جان این آستینای من و بکش پایین 

و از همه جالب تر اینکه وقتی بچه بود یک انگشت و نشون میداد و میگفت من دو تا میخام. الان که یکم بزرگتر شده با یکی کارش حل نمیشه دو تا انگشت نشون میده و میگه: من چهار تا از اینا میمخام .

پریشب اونجا بودیم پدر شوهرم نشسته بود رو مبل و با یه دستش با امیر حسین توپ بازی(والیبال) میکرد. که یهو امیر شاکی شد و گفت: بابا جان من دیگه بازی نمیکنم با سه تا دستات بازی کن. ترکیدیم از خنده 

به خواهر شوهرم میگه احیانا بچه ات لوچ نیست؟

گل یا پوچ دردناک!!

جمعه ظهرخونه پدر شوهرم نهار دعوت بودیم. خواهر شوهرمم بود. هوا هم آفتابی بود جاتون خالی نشستیم روی حیاط و  تا تو چشمامون انار خوردیم. پکم از انارها رو هم که ترش بود آب گرفت و ریخت تو لیوان و تعارف کرد. من اولش گفتم نمیخام . و پاشدم اومدم تو آشپزخونه کمک مادر شوهر. 

 

چند دقیقه بعدش پدر شوهر با سه تا لیوان آب انار اومد تو آشپزخونه و اولیشم داد دست من. هر چی میگم نمیخام. اصرار که بخور.   خلاصه لیوان و برداشتم و اومدم بیرون نشستم کنار خواهر شوهرم و بهش میگم ی کباب میخاین به ما بدین تا تو جیگر ادم و سوراخ میکنید!!!!!(البته شوخی بود من خانواده همسری و اندازه خانواده خودم دوست دارم)

 

خلاصه جاتون خالی نهار دلچسبی هم خوردیم.بعد نهار  سعید با بچه خواهرش گل یا پوچ بازی میکرد. که یکم یکم کار به یار کشی رسید و بچه از تو بازی حذف شد. من و سعید. خواهر شوهرم و پدر شوهرمم. بچه هم قهر کرده بود  نشسته بود فیلم دایناسور ادم خار و می دید. 

خلاصه سعید نمیدونم بر چه حسبی آروم میزد رو صورتش بعد میزد رو دستای اونا و سریع میگفت این پوچ و اون پوچ و اون گل. هر دفعه هم باورتون نمیشه درست میگفت. 

خواهر شوهرم گفت بزار این دفعه منم مثل سعید بکنم. چنان شپلقققققققققققق زد تو صورتش که جای انگشتاش رو صورتش موند. ترکیدیم از خنده گفتیم رو صورت یواش بود. رو دستا محکم میزد. 

و نهایتا پدر شوهر هم خاست شیوه سعید و در پیش بگیره. وقتی من و سعید دستامون و آوردیم جلو. پدر شوهر چنان محکم زد رو دست سعیدو گفت این پوچ که من ترسیدم و سریع مشتم و باز کردم و گفتم بابا بخدا تو دست من گل نیست. اون لحظه بود که خیلی خندیدیم و  اشک از چشمامون راه افتاد.

 امشب بازم شیفت شب کاری. بازم شبهای بی تو. خوابم نمیبره.دلم میگیره سعید.  (این الان حس منه)  نمیدونم چرا بعد یکماه هنوز عادت نکردم.

 

و امااااااااااااااااااااااااااااااااااااجوک:  

 به مامانم میگم : گشنمه میگه : عزیزم نون هس ، تخم مرغ هس ، روغنم هست برو هر چى دوس دارى درست کن بخور!!!!

خداجون شکرت

خدا رو شکر معجزه رخ داد و.... و دیگه اینکه خنده از ته دل هم اتفاق افتاد که تو پست بعدی براتون میزارم. امشب 15 امین ماهگرد  ازدواجمونه .سعید دیشب شب کار بوده. صبح ساعت 8 اومد خونه. بعد رفت بیرون کار داشت و نزدیک ظهر اومد.  

 

نهار و با هم خوردیم و  دوباره رفت دانشگاه. تا 5 عصر کلاس داره و هنوز نیموده خونه.قربونت برم مرد من که چقدر برا زندگیمون تلاش میکنی. از دیرزو صبح تا الان ی لحظه هم استراحت نکردی ولی هیچوقت بهم نمیگی خستم. 

چند دقیقه پیش اس داد و ماهگرد ازدواجمون و تبریک گفت و منو واسه شام امشب دعوت کرد....و خیلی حرفا و اس ام اسای دیگه که نمیگم. اصرار نکنین!!! دستمو ول کن صدف نمیگم!!!

خدایا شکرت.چقدر مهربونی خدا. پارسال این موقع منتظر جواب قرعه کشی عمره دانشجویی بودیم. یادته صدف؟   

و اما چند تا جوک جدید دیگه:

یارو سر نماز گریه می کرده غضنفر با بغض بغلش میکنه و میگه راس بگو واسه خدا اتفاقی افتاده؟ 
دانشمندان ایرانی با استفاده از روش مهندسی معکوس موفق به ساخت سرنشین بدون هواپیما شدند!!!!

دلم میخاد

دلم ی مسافرت میخاد. دلم میخاد یکم از فضای خونه فاصله بگیرم. دلم خیلی میگیره  تو خونه. احساس میکنم نمیتونم نفس بکشم.دلم برف میخاد. دلم کوچه باغ پر از برگای رنگارنگ پاییز میخاد. دلم خنده از ته دل میخاد. اصلا دلم ی معجزه میخادددددددددددددددد. 

خداجون میشه؟!!!!