دست نوشته های جلب مریم
دست نوشته های جلب مریم

دست نوشته های جلب مریم

گل یا پوچ دردناک!!

جمعه ظهرخونه پدر شوهرم نهار دعوت بودیم. خواهر شوهرمم بود. هوا هم آفتابی بود جاتون خالی نشستیم روی حیاط و  تا تو چشمامون انار خوردیم. پکم از انارها رو هم که ترش بود آب گرفت و ریخت تو لیوان و تعارف کرد. من اولش گفتم نمیخام . و پاشدم اومدم تو آشپزخونه کمک مادر شوهر. 

 

چند دقیقه بعدش پدر شوهر با سه تا لیوان آب انار اومد تو آشپزخونه و اولیشم داد دست من. هر چی میگم نمیخام. اصرار که بخور.   خلاصه لیوان و برداشتم و اومدم بیرون نشستم کنار خواهر شوهرم و بهش میگم ی کباب میخاین به ما بدین تا تو جیگر ادم و سوراخ میکنید!!!!!(البته شوخی بود من خانواده همسری و اندازه خانواده خودم دوست دارم)

 

خلاصه جاتون خالی نهار دلچسبی هم خوردیم.بعد نهار  سعید با بچه خواهرش گل یا پوچ بازی میکرد. که یکم یکم کار به یار کشی رسید و بچه از تو بازی حذف شد. من و سعید. خواهر شوهرم و پدر شوهرمم. بچه هم قهر کرده بود  نشسته بود فیلم دایناسور ادم خار و می دید. 

خلاصه سعید نمیدونم بر چه حسبی آروم میزد رو صورتش بعد میزد رو دستای اونا و سریع میگفت این پوچ و اون پوچ و اون گل. هر دفعه هم باورتون نمیشه درست میگفت. 

خواهر شوهرم گفت بزار این دفعه منم مثل سعید بکنم. چنان شپلقققققققققققق زد تو صورتش که جای انگشتاش رو صورتش موند. ترکیدیم از خنده گفتیم رو صورت یواش بود. رو دستا محکم میزد. 

و نهایتا پدر شوهر هم خاست شیوه سعید و در پیش بگیره. وقتی من و سعید دستامون و آوردیم جلو. پدر شوهر چنان محکم زد رو دست سعیدو گفت این پوچ که من ترسیدم و سریع مشتم و باز کردم و گفتم بابا بخدا تو دست من گل نیست. اون لحظه بود که خیلی خندیدیم و  اشک از چشمامون راه افتاد.

 امشب بازم شیفت شب کاری. بازم شبهای بی تو. خوابم نمیبره.دلم میگیره سعید.  (این الان حس منه)  نمیدونم چرا بعد یکماه هنوز عادت نکردم.

 

و امااااااااااااااااااااااااااااااااااااجوک:  

 به مامانم میگم : گشنمه میگه : عزیزم نون هس ، تخم مرغ هس ، روغنم هست برو هر چى دوس دارى درست کن بخور!!!!

نظرات 8 + ارسال نظر
الهه آبها دوشنبه 25 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 02:14 ب.ظ http://arezu68.blogfa.com

سلام
چه خوبه که اینقد تبا خانواده شوهرت حال میکنی
پست ""برعکس""خیلی خنده دار بود
چه پسر بامزه ای

سلام. خوش اومدی خانومی.
خوشحالم که خوشت اومده.

مرتضی جمعه 15 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 06:49 ب.ظ http://i-morteza.persianblog.ir

به نظرم هیچ چیز قشنگ تر از این جمعهای فامیلی نیست.اینکه در کنار هم باشیم و خوش بگذرونیم.اینکه با هم مهربون باشیم و تمام تلاشمون رو برای اینکه به عزیزانمون خوش بگذره بکنیم.ایشالا این حمع قشنگتون همیشه جمع جمع باشه آبجی مهربانم.

شدیدا موافقم. وقتی میبینم سعید خوشحال و میخنده خیلی خوشحال میشم.
ممنون. سلامت باشید

فریبا چهارشنبه 13 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 05:48 ب.ظ

سلام عزیزم خوبین؟انشالا که همیشه در کنار خانواده خوشحال باشی.نمیدونم چرا نمیتونم لفظ قلم حرف بزنم اصلا ولش چطوری یا نه؟
حالتو درک میکنموضع ما هم همینه . خدارو شکر کن هر روز حداقل همو میبینید . ما شده هیجده روز از هم دور بودیم . چون هم دردیم گفتمتاااااا مدیونی اگه فک کنی لووووووووووسم و گریه میکنم .

سلام فریبا جان. خوبی گلم؟
با زبون دلت حرف بزن. منم بلد نیستم. راحت باش. تو چطوری؟ خوب بودی بهتر شدی؟!!!!

چقدررر بد. وای 18 روز. من ی شب نزدیک دق کنم. چطوری تحمل میکنی؟ نه. اصلا فک نمیکنم. مطمئنم

بلورین چهارشنبه 13 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 05:24 ب.ظ http://boloorin.blogsky.com/

عجب بازی خشنی...من که به کل از این بازی ها نمی کنم...یعنی اگر بازی کنیم اینجوری زد و خورد نداره خواهر...نمی دونم چرا مال شما با زد و خورد پیش می ره؟

ورژن جدید. خیلی با مزست. مودب بازی کنی و تموم بشه که بی حال. باید بازی با حال باشه. بخندی.

سحر چهارشنبه 13 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 09:33 ق.ظ

"دردناک" دلبندم، "درناک"
حواستو جمع کن. تیترتو نوشتی: "دردناگ"
من کلاً به زندگی شما حسودیم میشه. مگه ممکنه یه عروس با خونواده شوهرش انقد خوب باشه؟!
هرگز، هرگز... .

خوب حالاااااااااااااااااااااااا. نه اینکه تایپم سریع!!! پیش میاد دیگه پیششششششششش آدمده دیگه
حسودددددددددددددددددددددددد. زندگیم نترکه خواهر . برم اسپند دود کنم.

از بس من خوبممممممممممممممممم و تو نمیفهمی!!!!

خاطرات روزانه من چهارشنبه 13 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 09:07 ق.ظ

آخی عزیز دلم ناراحت نباش فدات شم...
من عاشق آب انارم

قربونت عزیزم.
هفته ای دو شب هی ناراحت میشم صبحش دوباره خوشحال میشم!!!
به داش محمد بگو برات بخره

آلیس چهارشنبه 13 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 08:38 ق.ظ

چه عالی انقدر با خانواده همسرت رابطتون نزدیک. این ی نعمت گلم.که هروقت میخوای برین به دیدنشون عزا نگیری.

برا چی عزا. خدا رو شکر خیلی خوانواده خوبی هستن. خیلی دوستشون دارم. خدا همه پدر و مادر ها رو حفظ کنه.

ali سه‌شنبه 12 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 11:35 ب.ظ http://shop-persia.ir

سلام...از قالبهای ما در وبلاگ خود استفاده کنید و برنده جوایز قرعه کشی روزانه قالبدهی شوید...برای دیدن قالبها به لینک http://shop-persia.ir/thems.thtml مراجعه نمایید سپس کد قالب مورد نظر را در وبلاگ قرار داده و حتما فرم مربوط به ثبت نام در قرعه کشی را پر نمایید تا در قرعه کشی روزانه شرکت کنید....با تشکر

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد