دست نوشته های جلب مریم
دست نوشته های جلب مریم

دست نوشته های جلب مریم

عقد....

دو شنبه شب عقد خالم بود. ی  جشن کوچیک و ساده.قرار شد عروسی و مفصل بگیرند. ایشالا که خوشبخت بشند. خالم همسن خودمه. امشب هم براش پشت بله بردیم. نمیدونم شما رسم دارین یا نه؟ 

ولی اینجا مرغ و ماهی و میوه و شیرینی و گل با ی سکه ای چیزی برا داماد میخرند میبرند. امشب سعید شیفت شب کاری. از عصر رفتم کمکشون و یکم مرغ و ماهی و میوه ها رو تزئین کردیم که هر وقت عکساش بدستم رسید میزارم ببینید. بعدش میخاستن همگی (دایی هام وزندایی هام و بچه هاشون و مامان بابام و داداش و زنداداشم) برند خونه داماد که چون سعید نبود من نرفتم. 

وقتی اومدم خونه خیلی دلمممم گرفت. احساس تنهایی کردم. دعا کردم همیشه سایه اش بالا سرم باشه. بدون سعید خیلی تنهام. خیلی دلم میخاست امشب برم ولی نرفتم. آحساس کردم اگه با شوهرم برم ی حس غرور دارم. 

خدایا همه عزیزانمون و حفظ کن.  

راستی پولام و جمع کردم میخام آخرین قسط مکه مون و بدم و خوشحالش کنم. مثل خیلی از دخترای دیگه میتونستم با این پول خیلی چیزا برا خودم بخرم. ولی دوست دارم  سعید و خوشحال کنم. بفهمه که دوستش دارم و همیشه بیادشم.

دوستت دارم سعید. تو بهترینی عزیز دلممممممممممممممممم

نظرات 6 + ارسال نظر
بلورین سه‌شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 05:11 ب.ظ http://boloorin.blogsky.com/

مبارکش باشه ایشالا...خوشبخت بشن...
خوب کاری کردی که بدون شوهرت نرفتی...معلومه خیلی همو دوست داریدا...ایشالا شما هم خوشبخت زندگی کنید...
مگه مکه نرفتید؟ یا اوندفعه پست در مورد رفتنش گذاشتی؟ یادم نمیاد...فکر کردم رفتید

سلام عزیزم. خوبی؟
ایشالا همه جوونا خوشبخت بشند.
فدات شم مرسی گلممممممممممممممممهمچنین شما
فروردین امسال جات خالی رفتیم مکه. ولی چون در عرض یکماه باید چهار و نیم میلیون جور میکردیم ی وام گرفتیم که آخرین قسطش و ایشالا میدیم و تموم میشه.

آلیس شنبه 28 دی‌ماه سال 1392 ساعت 10:43 ق.ظ

سلام مریم جون
فدای تو این مهربونیت بشم من.
مطمئنم که همسر جان هم از این مهربونی که کردی خیلی خیلی خوشحال میشه
انشالا همیشه سایتون بالای سر هم باشه.
خاله جان هم ببوسو تبریک حسابی بگو

سلام عزیزم. خوبیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی؟
خجالتم نده
امیوارم خوشحال بشه و به غرور مردونگیش برنخوره
فدات. چشم حتماااا.ممنون

سحر شنبه 28 دی‌ماه سال 1392 ساعت 10:07 ق.ظ

سلام
اولاً که در مورد سعید هر چی گفتی من خیلی حسودیم شد. خصوصاً اون حس غروری که اشاره کردی.
دوماَ اینکه از قول من به خاله سلام برسون و تبریک بگو. دیدی بالاخره بخت اونم باز شد؟
خیلی خوشحال شدم از این خبر.
انشاا... که همه جوونا خوشبخت بشند و دست راستشون زیر سر من باشه.

چقدرررررررررررررررررررررررررررررر خوشحالم کردی که اعتراف کردی. چقدر از حسادت تو من خرسند میشم

بالاخره دیگه. خاله جان منتظر بعضیا بود که گویا شهر و اشتباه رفتن اون بعضیا و این شد که خاله هم کم نیورد و بله رو گفت

دست راست؟؟؟!!!!!!

مرتضی شنبه 28 دی‌ماه سال 1392 ساعت 08:32 ق.ظ http://i-morteza.persianblog.ir/

ایششششششششششششش
نمی گین
آدم اول صبحی بیاد این مطلب عشقولانه رو بخونه،بعدش دلش خسابی هوس می کنه و مجبور میشه تا ظهر رسما پیشنهادش رو به طرفش بگه
بایا چرا اصلا به فکر ما مجردها نیستین آخه
ایششششششششششششش

خوب شوهرمه. عاشقشمممممممممممممممممممم. باید همه بدونن که من خوشبختممممممممممممممممممم
چشمم از شما آب نمیخوره.خیلی سفتی مرتضی. ولادتا دارن تموم میشن. دست بجنبون

محبوبه پنج‌شنبه 26 دی‌ماه سال 1392 ساعت 10:55 ب.ظ http://mzm7072.persianblog.ir

سلام عزیزم آدرس جدیدمه ممنون میشم عوضش کنی

درستش کردم گلم.

صدف از حس دراومده پنج‌شنبه 26 دی‌ماه سال 1392 ساعت 01:53 ب.ظ http://sadaf-268.blogsky.com

سلاااااااااااااااااااااااااااااام مریمی

خوبی؟
من که اصلا خوب نیستم ...

امتحانام بلاخره تموم شد :(
مباررررررررررررررررررررررررررررک باشه .. ایشالا که خوشبخت بشن ...
خدا شوهرتو همیشه برات حفظ کنه ایشالا همیشه در کنار هم خوشبخت باشین .

سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام صدفی. خوبی؟
منم خوب نیست چه تفاهمی. من سرما خوردم بدجورررررررررررررررررررررررررررررررررررر. جونم داره در میره.

تموم شدن تو هم از شر امتحانات مبارک باشه. واقعا جای تبریک داره صدف. وزن باقی مانده چند کیلو آیا؟
فدایی داره. مسی. ایشالا قسمت شمااااااااااااااااااااااااا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد