دست نوشته های جلب مریم
دست نوشته های جلب مریم

دست نوشته های جلب مریم

دیروز من!!!

سلاممممممممممممم. خوبین؟ ببخشین که این روزا خیلی کم رنگ شدم. واقعا دست و دلم به نوشتن نمیاد. از تک تکتون معذرت میخام. و ممنون که بیادم بودین و از حالم جویا شدین.

دیروز رفتم اصفهان نوبت دکتر داشتم. مطب خیلی خلوت بود. سریع نوبتم شد....بعدش رفتیم تو اصفهان ی چرخی خوردیم و چند تا فروشگاه و پاساژ و گشتیم ولی قیمتاش بی اندازه گرون بود و اصلا نمی ارزید.منم که ی دختر خوب هیچی نخریدم.


ظهر شد و من هوس بریونی کردم جاتون خالی رفتیم کنار بیشه و بریونی با نون سنگک و سبزی خوردن و پیاز و لیموی تازه با نوشابه خوردیم. جاتون خالی خیییییییییییییلی خوشمزه بود.اومدین اصفهان حتما بریونش و امتحان کنید.


بعدشم رفتیم  پارک صفه و دو ساعتی اونجا بودیم و بعدش رفتیم سپاهان شهر بطرف سالن همایش. ی همایش بهبود روابط زوجین از طرف محل کار سعید گذاشته بودن که ساعت 3 شروع میشد.


از بس من و سعید خندیدیم ترکیدیم. میگفت کارای مثبت شوهراتون و بهشون بگین. میکروفن داده بود بین جمعیت که مثلا تو بحث شرکت کنن. زنها خیلی با مزه از شوهراشون تعریف میکردن ولی تهش ی چیزی میگفتن که خرابش میکردن. مثلا کار خوب شوهرش این بود که جلو مادر شوهر و خواهر شوهرم ازم تعریف میکنه وقتی میان خونه مدام تکرار میکنه که چه کار خوبی کردی شوهرمممم که از من تعریف کردی و رو مخ شوهره اینقد راه میره تا دعواشون میشه و همه چی خراب میشه!!!!


خلاصه کلی خندیدم و ی استراحت و پذیرایی کوتاهی بود که ما تو این فاصله چون خسته بودیم و خوابمون میومد در رفتیم و به سوی فروشگاه رفاه کناری رفتیم و خواب از سرمون پرید....


خدایا شکرت ممنون که همسرم همه تلاششو میکنه برای خوشبختی و ارامش من....ی دنیا ممنون عشق قشنگم. برام دعا کنید همین. این روزا محتاج به دعاهای قشنگتونم.ممنون

عنوان نداره!!!

سلام. خوبین؟ اونطرفا هنوز عید نشده؟ پیشاپیش عیدتون مبارک. نماز روزه هاتون قبول حق.


این روزا خیلی بی حوصله ام. گرما حسابی کلافه ام میکنه همش خواب طبقه بالا هم که از ظهر ساعت 12 اب نیست تا بعد افطار. بدون آب هم نمیشه به هیچ کاری رسید. نه ظرف نه غذا....


 راستی ی نینی جیگر دیگه به جمع خانواده ما اضافه شد. بچه خواهرم (الناز) که الان 5 ماهشه و بچه زنداداشم امیر علی که الان یکماهش. وااای جفتشون جیگرند. دلم براشون تنگ شد. تعداد نوه های مامانم رسید به چهارتا.


احساس میکنم زندگیم تکراری شده. باید برم تو فکر نینی. از بس این همسایه طبقه پایین قربون صدقه بچه اش رفت دلم آب شد. تازه الناز و امیر علی جیگر و که میبینم ی حس خوبی بهم بهم دست میده. 

جدیدا شبها میترسم تنها بخابم. و هفته ای دوشب( شب کاری های سعیدم) میرم خونه مامانم میخابم. خدایا چرا ترسو شدم. من که مارمولک میکشم نباید از هیچی بترسم؟!!!!!!

کم کم غروب ماه خدا نزدیک میشود

صد حیف از این بساط که برچیده میشود

در این بهار رحمت و غفران و مغفرت

خوشبخت آنکسی ست که بخشیده میشود

عید همگی مبارک.حیف که تو این شب عید سعیدم کنارم نیست. کار سعید طوری که فرقی نمیکنه تعطیل رسمی جمعه شنبه هر وقت شیفت کاریش باشه باید بره سر کار.خدایا. خدای مهربونم به حق همین شب عزیز به همه بچه های صحیح و سالم بده.و همه دختر و پسرا رو خوشبخت کن.الهی آمین

سعیدم دلم میگیره وقتی پیشم نیستی.