دیشب یاد خاطره ای افتادم که براتون میگم:
پارسال من و سعید هوس کردیم ترشی خونگی درست کنیم. حالا به هر دلیلی که نمیدونیم به چه دلیلی ترشی ها بعد ی مدت کپک زد و همشو ریختیم دور. و نزدیک صد تومن ضرر!!! کردیم. مادر شوهر و مادرم به داد روحیه ای خراب ما رسیدن و کمکهای خانگیشون و به دست ما رسوندن و ما کلی کیف کردیم.
امسال ما هوس کردیم شربت آلبالو درست کنیم. به یکی گفتیم چند کیلو (کم4کیلو) البالو بیار اونم چنننننند کیلوییییییی اورد برامون. خلاصه دیشب درست کردیم رنگش قشنگ نشد طعمشم خیلی خوب نشد. ولی خیلی شدددددددددددددددد.
قرار بود یه شیشه شو به مامانمو مامانش بدیم که منصرف شدیم. دیشب به سعید میگم بیا امسالم دوباره بهشون البالو بدیم. اونا دوباره میگن از سالهای دیگه نمیخاد درست کنید خودمون براتون میاریم....
و من و همسری تصمیم گرفتیم ابغوره و رب را نیز طی همین روند پیشرفتی رو به جلو ببریم. اینگونه شد که ماخرسندشدیم و با رویی گشاده به خواب رفتیم!!!!
باشد که رستگار شویم
نمیدونم چرا جدیدا اینقد وابسته سعید شدم. وقتی نیستش واقعا حس خوبی ندارم و فقط دلتنگشم. ساعت شماری میکنم تا برگرده. دیشب فقط دو ساعت خابیده و صبح ساعت چهار بیدار شده سحریشو خورده و نمازشو خوند و رفت سر کار تااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا هشت شب. هلاک از گرما وتشنگی برمیگرده خونه. کاش ماه رمضون تموم شه خسته شدم.....
کوشیییییی؟؟؟
بچه داری بسه بیا به دوست داری برس
فدات. دارمت دوست جونی.
باور کن وقت خالی ندارم.
ایییییییی آدم زرررررررنگ
خودتونو میزنید به بلد نبودن تا براتون غذا و آذوقه بیارن ؟؟
نچ نچ
دقیقا . اینا همش درس زندگی. یاد بگیر صدف جونم
الوداع ای روده اندر پیچ و تاب
الوداع ای قار و قور بی جواب
الوداع ای آش نذری آب سرد
رنگ رخساران شبیه شله زرد
الوداع ای زولبیا وبامیه
جایتان تا سال دیگ خالیه!
پیشاپیش عید فطر مبارک آبجی خانوم خوب و مهربان من.
سلام داداش مرتضی .احوال شما؟
طاعات و عبادات شما هم قبول. ممنون
به نظر من یه سری هم واسشون صبونه و ناهار و شام ببرید که دیگه کلاً از هر چی خرج خونه س راحت بشید و خودتونو بیمه کنید.
پیشنهاد خوبی بود بهش فکر میکنیم