دست نوشته های جلب مریم
دست نوشته های جلب مریم

دست نوشته های جلب مریم

سفره هفت سین

سلام به همه دوست جونیام. خوبین؟ 

امروز رفتم خونه خواهرم تا ی عکس از نینیمون بگیرم. آخه امروز یکماهش شده ولی همش خواب بود نشد عکس بگیرم. ولی در عوضش ی عالمه عکس براتون آوردم. 

این عکس سفره هفت سین امسال منه. لازم به ذکر است درست کردن شمع و جام ها از هنرهای بنده میباشد.  

 

18 فروردین پارسال دانشجویی رفتیم مکه . اولین ماه عسل تو بهترین جای دنیا. خدایا شکرت. هنوزم باورم نمیشه. خدایا شکرت. شکرت که همسر به این خوبی و مهربونی دارم.شکرت که ما رو قابل دونستی.

دلم میخاد

دلم ی مسافرت میخاد. دلم میخاد یکم از فضای خونه فاصله بگیرم. دلم خیلی میگیره  تو خونه. احساس میکنم نمیتونم نفس بکشم.دلم برف میخاد. دلم کوچه باغ پر از برگای رنگارنگ پاییز میخاد. دلم خنده از ته دل میخاد. اصلا دلم ی معجزه میخادددددددددددددددد. 

خداجون میشه؟!!!!

نینی تو نینی

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

رفتن یا نرفتن؟!!!

نمیدونم چرا وقتی هوا یکمی ابری میشه دلم هوس آش رشته داغ میکنه. اما تنهایی که مزه نمیکنه. کار سعید شیفتی شده. هفته ای دو شب شبها نیست. هم میترسم هم نمیخام به روش بیارم که سر کار حواسش به من نباشه.  

 دیروز برای پوست صورتم رفتم دکتر. گفت باید کک و مک ها رو برداری. برای یکسری جوشها هم گفت باید لیزر کنی. نمیدونم برم یا نرم؟ خیلی معلوم نیست ولی دوست دارم پوست صورتم یکدست بشه. گفت صد در صد نیست ولی حدود 80 درصد کمرنگ میشه.به نظرتون برم یا بدتر میشه؟

 

 اینم عکس مرغ عشقمون و عکس قفس که سعید جان درستش کرده و اینم عکس فنچ چیامون . دو تا بچه فنچ و یه بچه مرغ عشق هم داریم که سه روز بدنیا اومدن و هر وقت بقیشون بدنیا اومدن و بال و پر درآوردن و تونستن بیاند بیرون عکسشون و میزارم. 

 

راستی طرز تهیه شیرینی های پست قبلی هم اینجا است.

از هر دری سخن..!!!

این روزا خیلی افکار منفی میاد سراغم. دیگه دارم کلافه میشم. افکار منفی که نه ی جور ترس. ترس از دست دادن عزیزان. خدا نکنه.... نمیدونی چقدر این حس برام عذاب آور. دیونم میکنه. 

خبر خاصی نیست جز اینکه دیشب خونه مادر شوهر دعوت بودیم. امروزم روزه ام. تصمیم دارم روزه قرضی هامو بگیرم. امشبم سعید ساعت 8 میاد. صبح ساعت 6 کجا و 8 شب کجا. دلتنگت میشم سعیدم. دلم واسه چشمای قهوه ایت تنگ میشه عزیزم. 

 

الانم اومدم اتاق بالا دارم لباس زمستونیا و تابستونیا رو از هم جدا میکنم. سرگرم باشم شاید کمتر فکرم سراغ افکار منفی بره. خونه ما که حسابی سرد شده. الانم کاپشن سعید و پوشیدم. شبها خیلی سرد شده. باید امشب به سعید بگم کف خوابا رو روشن کنه. خیلی حس خوبی تو زمستون وقتی میخابی تشک و بالشت گرم باشه.  

 

دیگه خبر اینکه فنچ چیامون  که من خیلییییییییییییییییییییی دوستشون دارم 4 تا تخم گذاشتن و مرغ عشقامونم 5 تا تخم گذاشتن. شاید اندازه تخم های فنچ به اندازه ناخن انگشت کوچیکه هم نباشه. خیلی دلم میخاد ببینم چطوری تو این تخم به این کوچیکی فنچ جا شده. کاش بدنیا بیان. 

اگه تونستم عکس قفسمون و که سعید با سلیقه خودش درستش کرده میزارم.خیلی خوشگل. 

و دیگه اینکه واسه خواهرم خیلی دعا کنید.دعا کنید همه چی ختم به خیر بشه. چهار شنبه هم قرار ی خبر مهم کاری به سعید بدند. امیدوارم این مسئله هم اونجوری بشه که سعید میخاد. ذهنم خیلی درگیر. دلم میخاد از این مسائل فاصله بگیرم و از بالا به قضایا نگاه کنم تا بتونم  تصمیم درست بگیرم.

بدون شرح!!!

 تو اینترنت داشتم دنبال یه عکس خاصی میگشتم یه یهو چشمم افتاد به این دو تا عکس... اصلا یعنی... من هیچی نمیگم

 نتیجه گیری:

ایرانیا چقدر خلاقند واقعا!!!

ادامه مطلب ...

خلاقیتهای شاگردای مامانم!!

شاهکارای شاگرد اولی های مامانم و تو خرداد ماه ببینید. 

سوال اول و خیلیییییی دقت کنید. اوج شاهکار یه بچه است. دمش گرم اینقد خندیدم که اشکم در اومد.   

 

 

                               سوال دوم: با دروازه بان جمله بسازید.    

 

 

 

                      هر چی شما تو این جمله دروازه بان می بینید منم میبینم.    

                          و اما سوال سوم: به فعل "می گوزارند" دقت کنید.       

 

 

 

 

 

به نظرتون مشکل  فعل این بچه از تو خونه نشات نمی گیره؟؟  به مامانم گفتم حتما با ولی این بچه صحبت کن وگرنه همه جا آبروی خوانوادشو بالا پایین میگوزاره!!!

نیستم!

سلام به همگی.خوبین؟ خوشتون هست؟ 

حدود یکماهی وقت نمیکنم بیام نت. اگه خدا بخاد این ترم اخرمه و باید یکم خودمو درگیر درس کنم. به سعید میگم تو حاضری من اذیت بشم. نصف این کتابا رو میزارم ترم بعد! از الان شبی هزار تومن بزار کنار شهریه ترم بعدم در میاد!!!!!!! 

التماس دعا.............

عقد.....

سلام به همگی. خوبین؟ دلم براتون حسابی تنگیده. بخصوص برای دوستای خوبم صدف جونم و رکسانا جونم. 

راستش خبر مهم این بود که......این بود که....................................... 

ما نیز متاهل شدیم. یعنی متاهلمون کردند!!!! جای همگی حسابی خالی بود. هنوزم که هنوزه باورم نمیشه تاهل دار!! شدم. 

به امید خوشبختی همه جوونا......................بزن دست قشنگرو....

خبر مهم

سلاممممممممممممممممممم.یه خبر خیلی مهمممممممممممممممممممممم. 

فعلا نمیگممممممممم.اصرار نکنید!!! دستمو ول کن!! نمیگم!!