دست نوشته های جلب مریم
دست نوشته های جلب مریم

دست نوشته های جلب مریم

سلام به همگی.خوبین؟ 

وای چقدرررر اینجا گرد و خاک گرفته. راستش ی مدت حال مادر شوهر عزیزم اصلا خوب نبود. بعد از ی مدت طولانی و کاهش وزن ناگهانی بسیار شدید و دکتر رفتنای زیاد بالاخره دکترا فهمیدن ورم تیروئید داره. 

ی دو سه روزی از رختخواب میتونه بلند بشه و من بسیار بسیار خوشحالم. برای سلامتی همه مریضها دعا کنید. 

از خودم بگم که این روزا شدیدا عقد و عروسی دعوتیم و من با مشکل بسیار بسیار بزرگ لباس چی بپوشم مواجهم. 

  و دیگه اینکه..... 

 

 

اگه گفتین پسر یا دختر؟

دیروز من!!!

سلاممممممممممممم. خوبین؟ ببخشین که این روزا خیلی کم رنگ شدم. واقعا دست و دلم به نوشتن نمیاد. از تک تکتون معذرت میخام. و ممنون که بیادم بودین و از حالم جویا شدین.

دیروز رفتم اصفهان نوبت دکتر داشتم. مطب خیلی خلوت بود. سریع نوبتم شد....بعدش رفتیم تو اصفهان ی چرخی خوردیم و چند تا فروشگاه و پاساژ و گشتیم ولی قیمتاش بی اندازه گرون بود و اصلا نمی ارزید.منم که ی دختر خوب هیچی نخریدم.


ظهر شد و من هوس بریونی کردم جاتون خالی رفتیم کنار بیشه و بریونی با نون سنگک و سبزی خوردن و پیاز و لیموی تازه با نوشابه خوردیم. جاتون خالی خیییییییییییییلی خوشمزه بود.اومدین اصفهان حتما بریونش و امتحان کنید.


بعدشم رفتیم  پارک صفه و دو ساعتی اونجا بودیم و بعدش رفتیم سپاهان شهر بطرف سالن همایش. ی همایش بهبود روابط زوجین از طرف محل کار سعید گذاشته بودن که ساعت 3 شروع میشد.


از بس من و سعید خندیدیم ترکیدیم. میگفت کارای مثبت شوهراتون و بهشون بگین. میکروفن داده بود بین جمعیت که مثلا تو بحث شرکت کنن. زنها خیلی با مزه از شوهراشون تعریف میکردن ولی تهش ی چیزی میگفتن که خرابش میکردن. مثلا کار خوب شوهرش این بود که جلو مادر شوهر و خواهر شوهرم ازم تعریف میکنه وقتی میان خونه مدام تکرار میکنه که چه کار خوبی کردی شوهرمممم که از من تعریف کردی و رو مخ شوهره اینقد راه میره تا دعواشون میشه و همه چی خراب میشه!!!!


خلاصه کلی خندیدم و ی استراحت و پذیرایی کوتاهی بود که ما تو این فاصله چون خسته بودیم و خوابمون میومد در رفتیم و به سوی فروشگاه رفاه کناری رفتیم و خواب از سرمون پرید....


خدایا شکرت ممنون که همسرم همه تلاششو میکنه برای خوشبختی و ارامش من....ی دنیا ممنون عشق قشنگم. برام دعا کنید همین. این روزا محتاج به دعاهای قشنگتونم.ممنون

عنوان نداره!!!

سلام. خوبین؟ اونطرفا هنوز عید نشده؟ پیشاپیش عیدتون مبارک. نماز روزه هاتون قبول حق.


این روزا خیلی بی حوصله ام. گرما حسابی کلافه ام میکنه همش خواب طبقه بالا هم که از ظهر ساعت 12 اب نیست تا بعد افطار. بدون آب هم نمیشه به هیچ کاری رسید. نه ظرف نه غذا....


 راستی ی نینی جیگر دیگه به جمع خانواده ما اضافه شد. بچه خواهرم (الناز) که الان 5 ماهشه و بچه زنداداشم امیر علی که الان یکماهش. وااای جفتشون جیگرند. دلم براشون تنگ شد. تعداد نوه های مامانم رسید به چهارتا.


احساس میکنم زندگیم تکراری شده. باید برم تو فکر نینی. از بس این همسایه طبقه پایین قربون صدقه بچه اش رفت دلم آب شد. تازه الناز و امیر علی جیگر و که میبینم ی حس خوبی بهم بهم دست میده. 

جدیدا شبها میترسم تنها بخابم. و هفته ای دوشب( شب کاری های سعیدم) میرم خونه مامانم میخابم. خدایا چرا ترسو شدم. من که مارمولک میکشم نباید از هیچی بترسم؟!!!!!!

کم کم غروب ماه خدا نزدیک میشود

صد حیف از این بساط که برچیده میشود

در این بهار رحمت و غفران و مغفرت

خوشبخت آنکسی ست که بخشیده میشود

عید همگی مبارک.حیف که تو این شب عید سعیدم کنارم نیست. کار سعید طوری که فرقی نمیکنه تعطیل رسمی جمعه شنبه هر وقت شیفت کاریش باشه باید بره سر کار.خدایا. خدای مهربونم به حق همین شب عزیز به همه بچه های صحیح و سالم بده.و همه دختر و پسرا رو خوشبخت کن.الهی آمین

سعیدم دلم میگیره وقتی پیشم نیستی.

قصه شب !!!

امشب سعید شب کار بود. ظهر نخابیدم که شب راحت خابم ببره.نفهمیدم کی خابم برد. ساعت 11 بود که پاشدم رفتم سمت آشپزخونه که یهو ی مارمولک ویژی(منظور خعلی سریع) رفت زیر کابینت ها.


اون لحظه ی حسی مثل افتادن گوشی جلو چشمت تو چاه دستشویی بهم دست داد. قبلا تجربه کردم که میگم. ی حسی که چند لحظه شوکه میشی هنگ میکنی.

 

حالا من چیکار کردم؟ مگس کش و برداشتم و ی ده دقیقه ای همون جوری نشسته بودم رو صندلی در انتظار این جانور! که بیاد و ی استقبال گرمی ازش بکنم. تو این ده دقیقه فهمیدم واقعا انتظار سخته.


در همون لحظه از یار و دلبر پیام اومد که:

سعید:خابی یا بیدار خانومی؟ خوبی؟

من:بیدارررررررر. نه اصلا خوب نیستم.

سعید:چرا؟

من: خلاصه ای از رویداد ...


دو ثانیه بعدش با صدایی سرشار از انرژی و خنده و ذوق پنهان (که من میدونم این ذوق سرشار از کجا نشات گرفت یهو) زنگ زده که شیش و ده(منظور چی شده)؟


من: با حالت کلافگی که دو ساعته نشستم مارمولک نمیاد بیرون بکشمش. کشتنش به یک طرف پیدا کردنش به ی طرف دیگه.

سعید:نترس برو بخاب کاریت نداره !!

من: میترسم بیاد رو صورتم

سعید:نترس مثل سوسک که خنگ نیست خودش راهش و بلده.

من:وای سعیدم  دو بار تو زندگیم قانع شدم یکی شب خاستگاری بود یکی هم امشب!!! خب پس من میرم بخابم فردا صبح که اومدی بکشش. باشه؟

سعید:باشه گلم.

من:سعید

سعید: ا. اهان. خب برو تو اون یکی اتاق بخابعزیزم. فقط مریم  ی چیزی؟

من: رو ابرا که چی میخاد بهم بگه؟


سعید: در اون 20 لیتری آب و بزار که نیفته توش.(آب خونمون شدیدا مزه ماهی و لجن میده  مهربون همسر رفته برام از چشمه آب اورده)

من: یعنی مهربونی و نگرانی و صداقتت همش با هم تو حلقم.


و این چنین شد که مارمولک نیومد بیرون و خواب منم که رفت. تصمیم دارم صبح متکام و بردارم رو میز نهار خوری صحنه سازی کنم انگار که تا صبح اینجا بودم.

نتیجه گیری: سعید امروز در پشت بوم و باز گذاشت. بزار فردا بیای. هیچی هم نمیگه جلب.....

عید فطر مبارک!!!

دیگه نمیشه ادامه داد. عید فطر مبارک!!!!

مش مریم!!!

سلام به همگی. خوبین؟ 

ی مدت مدیدی!!! که نت سیستم قطع بود و من در بی خبری کامل. بعد ی مدت هم که جاتون خالی رفتیم زیارت امام رضا. ی سفر چهار روزه.عالی بود.جای همگی خالی. مشهد تو اردیبهشت تقریبا خلوت بود و من و شومری ی زیارت دلچسبی هم کردیم. ی عکس دو نفری هم گرفتیم که خیلی خوشگل شد.

البته ناگفته نمونه بیاد همتون بودم. باور کنید. برای همتون دعا کردم. ایشالا قسمت خودتون.... 

صبح ساعت 11رسیدیم. دیشب ساعت 1:30 رفتیم حرم تا نماز صبح. بعدش بدو بدو اومدیم هتل چمدون و بستیم و ساعت 5:30 تو لابی هتل تا ساعت 6 منتظر نشستیم تا اتوبوس بیاد. ساعت 7 تا 8 هم انتظار و ساعت 8 پرواز. 

خیلی خابم میاددددددددددددددددددددد. آخی سعید هنوز نیومده رفت سر کار تا فردا صبح. فردا صبح باید بره دانشگاه تازه امتحانم داره.

بهترینم بهت افتخار میکنم که شبانه روز برای روزی حلال تلاش میکنی. و از همین روزی حلال من و بردی پابوس امام رضا. از صمیم قلب دوستت دارم. کاش میتونستم ذره ای از خوبیات و جبران کنم.

ی مسافرت دو روزه عالی

سلام به همه دوست جونیام. خوبین؟ 

ی چند وقت بود اصلا حس نوشتن نداشتم. تا اینکه رفتیم دشت لاله های واژگون و کلی سر ذوق اومدم. جاتون خالی خیلی خوش گذشت. 

ی مسافرت دو روزه با دایی هام و خالم و مامان بزرگم.(خاله ام دو ماهه عقد کرده. دختر دایی ام هم یکماهه عقد کرده. ما هم که خیلی قبل عقد کردیم!!!) و پسر دایی عذب و زندایی و دختر دایی هام شدیم ی اکیپ باحال.

 ی ویلا تو چادگان گرفتیم و شب و اونجا خابیدیم. اونجا هوا خیلی سرد بود. شکوفه هاش تازه در اومده بود. رفتیم بیرون و ی چایی خوردیم و بعد رفتیم سراغ والیبال و وسطی بازی کردن. خیلی خوش گذشت و کلی خندیدیم. 

فردا صبح راهی دشت لاله ها شدیم. خیلی قشنگ بود.از دیدن طبیعتش سر ذوق اومده بودم.جای همتون خالی.  

 

 

 

ی جای بکری واسه نشستن انتخاب کردیم.که یکطرف جاده که ما نشسته بودیم دشت لاله بود و اونطرف جاده چشمه آب و ی دشت سرسبز. عکس پایینی جایی که ما نشسته بودیم. 

 

 

این لاله های خوشگل و ببینین:   

 

 

  

و اما این یکی و قول میدم تا حالا ندیده باشین   

 

 

بین این همه لاله قرمز فقط یک شاخه لاله زرد بود.   

جاتون خالی کباب و خوردیم و رفتیم توی دشت و کلی عکس گرفتیم و بعدشم ی چایی خوشرنگ کنار چشمه آب و میوه و.... 

بعدم راهی شدیم سمت آبشار کوهرنگ. جدا جای دیدنی و قشنگی بود.   

 

 

این یه نمای کلی از آبشار کوهرنگ 

از دو جا آب با سرعت و فشار زیاد میریخت پایین که تو عکس بالایی که گذاشتم معلومه. 

این اولین جا 

و اینم دومین جا بعد از پل هوایی. اندازه آدما رو با مقیاس آب بسنجید.  

ببخشید دیگه ی مدت نبودم ولی با گذاشتن ی پست طولانی و پر از عکس جبران کردم. 

راستی برای پدر شوهرمم دعا کنید. امروز قرار عمل بشه . بازم ی مدت نیستم و میرم کمک مادر شوهرم. دعا کنید همه چی ختم به خیر بشه.

ی عالمه عکس

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

سفره هفت سین

سلام به همه دوست جونیام. خوبین؟ 

امروز رفتم خونه خواهرم تا ی عکس از نینیمون بگیرم. آخه امروز یکماهش شده ولی همش خواب بود نشد عکس بگیرم. ولی در عوضش ی عالمه عکس براتون آوردم. 

این عکس سفره هفت سین امسال منه. لازم به ذکر است درست کردن شمع و جام ها از هنرهای بنده میباشد.  

 

18 فروردین پارسال دانشجویی رفتیم مکه . اولین ماه عسل تو بهترین جای دنیا. خدایا شکرت. هنوزم باورم نمیشه. خدایا شکرت. شکرت که همسر به این خوبی و مهربونی دارم.شکرت که ما رو قابل دونستی.

من اومدم...

سلاممممممممممممممممم. بالاخره من اومدممممممممممممممممممم.جای همتون خالی خیلی خوش گذشت. عالی بود.رفتیم بندر عباس و قشم و شیراز و یاسوج و... 

کلی عکس گرفتم که وقت کنم براتون میزارم. هوا ناجوانمردانه سرد بود و من سرما خوردم. از ظهر تا حالا هم گوش درد اومده سراغم.خیلی بده. گوشم درد میکنه.....

با بارونی که اومد هوا خیلی تمیز شد.قدم زدن تو اون هوای تمیز زیر درختای سرسبز و گلهای قشنگ با عشقم خیلی بهم انرژی داد. 

خدایا بابت همه خوبیا و مهربونیات شکر.به خاطر داشتن سعیدم شکر.

فعلا که به دلیل مسافرت فشرده میریم مهمونی و مهمون داری میکنم. سرم خلوت بشه حتما براتون عکسای سفر و خاطراتشو میزارم.