رستوران چشمانداز چند دوست قدیمی که همگی ۲۰سال سن داشتند میخواستند باهم قرار بگذارند که شام را با همدیگر صرف کنند و پس از بررسی رستورانهای مختلف سرانجام باهم توافق کردند که به رستوران چشمانداز بروند زیرا خدمتکاران خوشگلی دارد.
١٠سال بعد که همگی ۳۰ ساله شده بودند دوباره تصمیم گرفتند که شام را با همدیگر صرف کنند. و پس از بررسی رستورانهای مختلف، سرانجام توافق کردند که به رستوران چشمانداز بروند زیرا غذای خیلی خوبی دارد.
١٠ سال بعد در سن ۴۰ سالگی، دوباره تصمیم به صرف شام با همدیگر گرفتند و سرانجام توافق کردند که به رستوران چشمانداز بروند زیرا محیط آرام و بی سر و صدایی دارد.
۲۰سال بعد در سن ۶۰ سالگی، دوباره تصمیم گرفتند که شام را با هم بخورند و سرانجام پس از بررسی رستورانهای مختلف تصمیم گرفتند که به رستوران چشمانداز بروند زیرا هم آسانسور دارد و هم راه مخصوص برای حرکت صندلی چرخدار.
و بلاخره ۲۰ سال بعد که همگی ٨٠ ساله شده بودند یکبار دیگر تصمیم گرفتند که شام را با همدیگر صرف کنند و پس از بررسی رستورانهای مختلف سرانجام توافق کردند که به رستوران چشمانداز بروند زیرا تا به حال آنجا نرفتهاند!!!
یه سوال: تعریف شما از خوشگلی و قشنگی چیه؟ لطفا نظرتون و بگین...
سلام به همگی.خوبین؟خوش میگذره؟
پنج شنبه شب واسه شام مهمون داشتیم. نمیدونم چرا اون روز حس خوبی داشتم.شب تولد هم بود منم زرنگ!! یهو هوس کردم کیک بپزم.
زنگیدم به دختر عموم رفتم تو اموزشگاه. داشت واسه جشن تولد دختر داداشش کیک عروسکی درست میکرد. اون یکی بچه داداشش هم صداش دراومد که منم میخام. منم که کیک میخاستم. خلاصه از 11صبح تا 5 عصر ما 6 تا کیک خوشگل درست کردیم...
من که حداکثر تلاشمو برای استفاده از تمام ظروف انجام دادم . و کلی طرف کثیف کردم. دقیقه یکبار میرفتم کنار فر میگفتم سوختتتتتتتتتت.فر وخاموش میکردم
. دختر عموم مجبورم کرد 45 دقیقه واسه کیک خودم بشینم کنار فر تا نسوزه!
منم که جلب هویج رنده کردم ریختم رو کیکش . خلاصه کلی خوش گذشت جاتون خالی.واسه خامه زدنم هر چی قالب داشت خامه زدم ببینم شکلش چطوری میشه.یه کیک خنده داری شد. هر گوشش یه نقشی داشت.که به دلیل بد اموزی از گذاشتن تصویر جدا معذوریم.
بعدا که ترمیم شد. این شد.....
چطوره؟؟ خیلی خوشمزه شد.جاتون خالی.کلی به دختر عموم امیدوار شدم!!!!!
سلام به همگی.حالتون خوبه؟
امروز گفتم یه زنگی به دوستان قدیمی بزنم ببینم کدوشون در قید حیات اند؟! به پریسا زنگیدم مامانش گفت میره سر کار پرسیدم چه کاری؟ گفت ایران خودرو. به به......
به سعیده زنگیدم نمیدونم چرا مدلش اینجوری هر دفعه من میزنگم مامانش میگه بعدا خودش باهاتون تماس میگیره!!!!
زنگیدم به سمیه دوستم(از دوستای قدیمیم که کلی با هم خاطره داریم). یه نیم ساعتی حرف زدیم کلی خندیدیم بیاد خاطرات گذشته.بهش گفتم عروس شدی خانوم شدی یا هنوز میگی میخندی؟!!! گفت:نه دیگه مجبورم با فامیل شوهرم خانوم باشم ولی اینور همچنان خل و چلم!!!
بهش گفتم تو نمیخای عروسی کنی بری سر خونه زندگیت؟ خستم کردی!!!!!!
گفت چرا 25 اسفند عروسیمه. خلاصه یه عروسی در پیش داریم ولی اصلا حس عروسی رفتن ندارم. نمیدونم چه بهونه ای جور کنم واسه نرفتنم.....
چرا بلوگ اسکای اینجوری؟ هر دفعه من نظرامو تایید میکنم یکی دوتاشو قورت میده. نیست!!!
سلاااااااااام به همگی.خوبین؟ من اومدممممممممممممممممم.(ذوق کنین.خوشحال باشین).
دلم واسه همتون به خصوص صدف جونم تنگیده بود.
واما باز هم من و الهه:
چند شب پیش رفته بودیم خونه خواهرم.الهه وقتی یکسالش بود بردیمش اتلیه و ازش عکش گرفتیم. تو یکی از عکساش دو تا بال رو شونه هاش بود و فرشته کوچولو شده بود.
الهه جونم عکسشو بدو بدو اورد و نشست رو پاهام و گفت:خاله مریم ببین من اون روزا که کوچولو بودم بال داشتم!!!! اینقددددد فشارش دادم.بوسش کردمممممممممم.چقدر دنیای قشنگی داری فدات بشم.