دست نوشته های جلب مریم
دست نوشته های جلب مریم

دست نوشته های جلب مریم

درد و دل های یک کوزت...؟!!

دیگه نمیتونم تحمل کنم. شورش و در اوردن با این نظام اموزشیشون.مامان من امسال همیشه صبحی.تو خونه ما همه چی عکس. صبح مامان میره مدرسه و بچه باید نهار درست کنه تا ظهر که مامان خسته و کوفته میاد نوش جان کنه. بابا  ثواب اخروی نخاستم. خسته شدم.(گولی گولی اشک) 

حرفم بزنم. میگه دختر بزرگ تو خونه دارم نمیشه که من همه کارا رو بکنم! شبا خونه میدون جنگ میشه صبحا منه کوزت باید یه چادر ببندم به کمرم و همه جا رو برق بندازم. 

دیروز دوستم اومده بود خونمون میگه خونه تنهایی؟میگم اره . میگه به به چه بوی غذایی هم میاد.گفت خونه شوهر با خونه مامان بابا هیچ فرقی نداره فقط اونجا باید غصه نداری هاشم بخوری.نمیخاد بری همین جا بخور و بخاب!!! گفتم حالا منم نرفتم. حرص نخور قلبت میگیره میمیری!!!

هر چی غذا بلد بودم پختم. حداقل اونطرف شوهر ادم میگه چی دوست داره که بپزم. اینجا مامان که من خابم میره. از بابامم میپرسم میگه هر چی پختی قبولت داریم ظهر میایم میخوریم!!! نپختی هم از بیرون میگیریم.

نتیجه گیری:

همه چی ارومه. من چقدرررررررر خوشبختم!!!

نظرات 10 + ارسال نظر
[ بدون نام ] یکشنبه 8 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 01:20 ق.ظ

مریم جون
خدا رو شکر کن که مامانت حالش خوبه و سلامته

و سایه اش هم بالای سرت

همیشه وقتی خسته میشی از زندگی
به این فکر کن که بدتر از این هم ممکن بود!!!!!!!!!!

و خیلی هاااااااااا شرایطی سخت تر از تو دارن

شاد باشی عزیزم و همیشه خوشبخت

اره واقعا پدر و مادر خوب داشتن نعمت بزرگی. خدایا شکرت. من نوکرشونم هستم. عصا دستم دیگه. چه کنم؟!!!
بله. درسته. حق با شماست گلم.
ممنون. شما هم همینطور

آبی یکشنبه 17 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 02:59 ب.ظ http://blue.persianblog.ir

این همه تعریف میکنن از کدبانو ، شما رو می گن پسسسس . ماشالله به این همه هنر

سلام.چطوری؟
دیگه حالا گفتن نداره. چیزی که عیان است مشخص است!!!
هنرهای نهفته دیگه ای هم دارم که اگه انگیزه داشته باشم خیلی سریع شکوفا میشه!!
پلک. پلک!!!

نازنین پسر جمعه 15 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 10:21 ب.ظ

با سلام گرامی

راستش اومدم نظری که احتمالا n ماه قبل داده بودید رو جواب بدم !!!

می خواستم بگم که هیچ اتفاق خاصی تو زندگیم نیوفتاده ... فقط دل و دماغ نوشتن رو ندارم !!!

همــــــــــــین .... !!!

در پناه حق ... خوب و موفق باشید

سلامممم گرامی.خوبییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی؟
وای خیلی تعجب کردم شما کجا اینجا کجا؟؟/
خوشحالم که اومدین.
بله درسته خیلی وقت پیش ما یه سراغی گرفتیم اما خبری از شما نشد.
چرا دل و دماغ ندارین؟؟ حالا دیگه مطمئن شدم حتما اتفاقی افتاده. ایشالا که با روحیه ای مثل قبل برمیگردین و همه چی حل میشه

صدف جمعه 15 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 08:56 ب.ظ http://sadaf-2668.blogsky.com

سلام مریم جون چقد غر میزنی بده مامانت داره برای خونه شوهر آمادت میکنه؟؟ خوبه مث من هیچ کاری بلد نبودی؟ البته مامان منم کم غر نمیزنه ها ولی من به روی مبارکم نمیارم یه راه حل خوب پیشنهاد بکنم ؟؟؟؟ مث من بهانه ارشد خوندن بیار یه کتابم دستت بگیر این جوری دیگه کسی کاری باهات نداره خوب بود خوشت اومد؟؟

سلام صدف جونمممممممممممممم. وا. خب غرم میاد. چرا نزنم!!!
اخه مگه خونه شوهر جند سال امادگی میخاد. بعدشم چرا فقط رو اشپزیش تاکید میکنه. شوهر داری جوانب مختلف داره
مرسی از پیشنهادت عزیزم. ولی میدونم مامانم در جوابم میگه: از صبح تا ظهر که همش درس نمیخونی. نیم ساعت وسطش یه چیزی هم بپز تازه همه میدونن من اصلا رشتمو دوست ندارم و قصد ادامه تحصیل ندارم

[ بدون نام ] جمعه 15 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 06:27 ب.ظ http://timarestan.blogsky.com/

منم از این جام یکی دارم. فقط مال من به جای اون توپ پلاستیکی یه قابلمه کشیدن!!!!!!!!!!!!!!!!

نخند. ا. دعوا دعوا.....

بعد بیا با هم بخندیدم
/
این نظر از دستم در رفته بود انگار... جوابش:
با قابلمه هم میشه انقلاب کرد!!
میشه معجزه کرد...
سهراب: زندگی شستن یک بشقاب است....
من هیچوقت به معجزه نمیخندم
بیا با هم بخندیم( به چیزای دیگه...مثلا ...)

سلام.چطوری؟

همونجا میجوابیدی. میگفتی من بیام. نمیخاستم ریا بشه. دیگه گفتی.لو دادی
میگم گردنت درد نگرفت از بس اینجوری کردی

مثلا چی آیا/؟/؟

مرکزرهابخشی جمعه 15 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 06:23 ب.ظ http://timarestan.blogsky.com/

سلام
طلاق؟!!
اسمشو جلوم نیار یه جوری میشم....!!!
هیشکی بخدا!
چرا میزنی خوووو....

منظورم اونایی بود که زیاد نق میزدن و آشپزیشونو به رخ میکشیدن...

ما بچه مثبتیم
در مورد کفشا: ببخشین اینبار دیگه واقعا نمیخواستم به اون قضیه اشاره کنم... ولی انگار هنوز شما فراموش نکردین.... بگو واست یه مدل عین اونو بخرم بفرستم واست دیگه غصه نخوری....
سلام برسونین(گل)

سلام.چطوری؟
چشم. شوخیدم بابا. ناراحن نشو.
نخیرشم بگو کی ها؟؟؟ تازه نگفتی دختره گفتی دخترا. پسبیشتر از یکی اند
خب. پس من که جزوشون نیستم
۱۰۰ در صد!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
طوری نیست. چیزی که عوض داره گله نداره. یادداشت کنک
اصفهان در خونه سبز!!!!!!!!!!!!!!
منتظرما!!!!!!!!!!!!!!
سلامت باشی.شما هم سلام برسونین!!!

مرکزرهابخشی پنج‌شنبه 14 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 08:17 ب.ظ http://timarestan.blogsky.com/

هعییییعیییی!!.....!
یکی ناله میکرد کفش نداره...
یکی نالشو شنید و به یاد پاهایی که از دست داده بود افتاد....

سلام!
خوبین؟سلامتین؟
ژان وال ژان خوبه ؟ ببخشید باید میگفتم آقای فوشلو وان!
خانم تناردیه خوبه؟!
عوضش من. (نه فقط من ها! اکثردوستام) برا خودمون یه کدبانوییم!!! با دخترا کل میندازیم سر این مسائل!!
این هنریه که هر کسی از پسش بر نمیاد
همه چی آرومه. ....

سلام بیمار!!! خوبی؟
داغ دلم و تازه کردی بات این شعرت. یاد کپشام افتادم که دزدیدن
الان تو کدومشونی؟!
ماشالا. ماشالا.بزنم به در و دیوار. چه خانومی.
عزیزم:!
کار هر کس نیست اشپزی. بله که بله.
با کیا؟؟؟ بله بله؟؟؟ نه. هیچی نگو. با کیا؟؟؟؟؟؟؟؟. طلاق!!!!
اصلنم! اروم نیست. با کیا کل مینداختی تیمار!!!؟؟؟

مرتضی چهارشنبه 13 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 10:23 ب.ظ http://i-morteza.persianblog.ir

واه واه واه.پناه بر خدا.یه غذا می پزیدها.ببینید چه قشقرقی به پا کرده اید.پس ما چی که صبح ساعت 7 می ریم سر کار شب ساعت 7 شب بر می گردیم خسته وکوفته و تازه باید ....

ببخشیدا ولی خب:
شما یکی صحبت از کار نکن. یه روز اینور. یه روز اونور. همش گشت و گذارین ماشالا. حقم دارین خسته بشین.!!!
تازشم کشی که زن میخاد و محبوب دار شده به عشق محبوب خانوم باید کار کنه وگرنه همون محبوب خانوم!!!! میگه خونه مامان بابام چی کم داشتم که شوهر کردم.

اخی. نگو دلم کباب شد!!!!!!!!!!!!!

گیس فرفری چهارشنبه 13 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 08:36 ب.ظ http://gisu72.blogfa.com

عزیزم
منم امروز ازبس کوزتی کردم کمرم درد میکنه
موفق باشی

سلام گلم. خوبی؟
آخی. خسته نباشی عزیزم.
شما هم همینطور.ممنون

مسافر چهارشنبه 13 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 10:57 ق.ظ http://doncorleone.blogsky.com

مطمعن باش که این لطفی که الان به مامانت میکنی هیچ وقت بی اجر نمیمونه و حتما یه جائی خدا برات تلافی میکنه
در ضمن
وقتی کوچیکتر بودی و مامانت میپخت اینقدر غر غر میکرد؟ بزار خودت مادر بشی اونوقت اگر از دختر ت یه همچین انتظاری نداشتی اونوقت میگیم ای ول

نیتجه گیری اخلاقی
دم بابا رو ببین و غدا از بیرون بگیرین و اینقدر یخ حوض نشکونین یه خدمتکار خوشگل به بابا معرفی کنید تا خونه رو برق بندازه و لباس ها رو اطو بکشه و غذائی رو که بابا دوست دارن بپزه و براش مرخصی ساعتی بگیرید و کمی با خدمتکار جهت امور جاریه صحبت های لازمه رو انجام بده
اونوقت میبینی زندگی چقدر شیرین میشه برای بابا و چقدر قدر این دختر فدا کار رو خواهد دونست

سلام دوست خوبم. خوبی شما؟ خوش اومدی
خدا کنه.انسان با امید زندست. کوچیکتر بودم دختر خوبی بودم الان درگیری پیدا کردم.
من حرف ندارم میپزم حداقل اگه یکمم قدر دان بود ادم دست و دلش به کار میومد.نه مثل الان که............هی دست رو دلم نزار

خدا رو صد هزار مرتبه بابام هست. من شدیدا با پیشنهاد شما مافقم اما فکر نمیکنم بابام موافق باشه
بابام خوبه پیشنهاد مامان گونه بده!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد