دست نوشته های جلب مریم
دست نوشته های جلب مریم

دست نوشته های جلب مریم

مرگ و زندگی

تقریبا دو هفته پیش دختر عمه ام زایمان کرد و یه دختر کوچولوی ناز و توپول سه کیلو و ۷۰۰ گرمی به دنیا آورد. ولی متاسفانه پرستارای بی وجدان خیر ندیده تو بینی و دهن بچه رو کامل تمیز نکردن و باعث شد حال بچه خراب بشه. 

و بعد از ده روز بچه مرد. اینقد غصه ام شد. اینقد حالم گرفته شد. بیچاره دختر عمه ام. ۹ ماه انتظار و سختی. درد زایمان. و نهایتا با کوتاهی پرستارا بچه از دست رفت. تو این ده روز بیچاره خوراکش شده بود گریه. 

خواهرش تعریف میکرد وقتی میخاستن خاکش کنند بچه اش بغل کرده بود و میگفت: مامان چقدر دلم میخاست بغلت کنم. خنده هات و ببینم. نوازشت کنم و......... 

حالم خوب نیست. خدایا ما رو با مرگ عزیزانمون امتحان نکن. خدایا به همه بچه های سالم و صالح بده. خدایا به مادرش صبر بده تا وقتی لباس و اتاق بچه اش و میبینه با صدای بلند صداش نکنه و گریه کنه... 

 

امروز دهمین ماهگرد ازدواجمون و فردا تولدمه. ولی اصلا حوصله ندارمممممممممممممم.

نظرات 6 + ارسال نظر
مرتضی شنبه 15 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 01:05 ب.ظ http://i-morteza.persianblog.ir

از صمیم قلبم به دختر عمه بزرگوارتون تسلیت عرض می کنم.راستش با خوندن مطلبتون یاد پارامیس دائی افتادم.می تونم حال دختر عمه بزرگوارتون رو درک کنم.
دعا می کنم که خدای مهربان خیلی زود یه نی نی خوشمل دیگه بهشوه بده.

آخی. آره منم دقیقا یاد پارامیس افتادم...
ایالا خدا به همه بچه های سالم . صالح بده

بلورین دوشنبه 10 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 04:50 ب.ظ http://boloorin.blogsky.com/

آخی بنده خدا...خب حق داره...خیلی سخته...خدا بهش صبر بده...حتما قسمتش نبوده...ایشالا خدا دوباره بهش بچه می ده...

آره بیچاره. دلم کباب شد براش. ایشالا...

محسن دوشنبه 10 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 02:12 ب.ظ http://mohsendinarvand.blogfa.com

سلام. پارگراف اول رو که خوندم خیلی خوشحال شدم. وقتی گفتی پرستارا کوتاهی کردم با خودم فک کردم که الان بچه تو این قفسای شیشه ای هست و بعدش هم میاد بیرون و ... ولی یهو گفتی مرد و من تمام غصه ها ریخت تو دلم. باور نکردم متن رو تا آخر خوندم ولی امیدی نبود. به هر حال خوبه که دختر عمتون هست و آقاشون هستن انشاالله بچه های خوبی خدا بهشون عنایت کنه. ساگرد ازدواجتون رو هم تبریک می گم. شما سعی کنید دلداریشون بدید و امیدوار به آینده. خدا بزرگه.

سلام. خوش اومدین.
خیلی سخته. خدا بهش صبر بده. و ایشالا که به زودی های زود یه نینی دیگه بهشون بده. معذرت میخام که ناراحتتون کردم.
ممنون. البته هنوز یکسال نشده. ده ماهه.

سحر دوشنبه 10 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 10:07 ق.ظ

اولاً تسلیت میگم.
ثانیاً تبریک می گم.
و چون بازار شادی داغتره پس:
بی خیال غصه
بزن دست قشنگه رو.

سلام گلم. خوبی؟
مرسی.
مرسی.
اوه. اوه. دست دست. هی خانوم. با شمام دست بزن!!!

سحر دوشنبه 10 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 10:00 ق.ظ

سلام
بالاخره مشکلشو حل کردم.
یه تیک ناقابل زدم توی تنظیماتش و یهو همه چیز نمایان شد.

واقعا؟!!!!
خدا رو شکر. من اینجا هیچ گونه آدمکی ندارم که ابراز احساس کنم. کلا خودت هر جور میخای برداشت کن

[ بدون نام ] دوشنبه 10 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 02:23 ق.ظ

سلام ابجــــــــــی مریم جونم
باورت میشه از ساعت 12 نیم شب تا الان که 2:20 صبح است دارم مطالب تورو می خونم خیلی قشنگه. موفق باشی. ماهگرد ازدواجت مبارک و تولدت هم مبارک خوشحال باش عزیزم.راظتی منم 5 تیر تولدم بود راستی انشالله خدا به دختر عمت یه بچه سالم و خوب بزودی بده

سلام عزیزم. خوبی؟
واقعا؟ ممنون که وقت گذاشتی و مطالبمو خوندی. مرسی از لطفت.
ممنونم. ا. پس تولد شما هم مبارک گلم.
ایشالا. تقدیر این بوده دیگه. باید باهاش کنار اومد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد