جملات حکیمانه...!

ای دوست گاهی بخاطرش ماندن را تحمل کن. رفتن از دست همه بر می اید.  

تنهایی ام را با کسی قسمت نخواهم کرد.یکبار قسمتش کردم چندین برابر شد 

افسار دلم دست خدا بود چنین شد ای وای اگر دست خودم بود چه میشد. مقصود دلم مهر و وفا بود چنین شد. ای وای اگر جور و جفا بود چه میشد.  

به اندازه تمام روزهایی که تو را نداشتم دلم به حال تنهایی خودم سوخت

بزرگترین ارزو....

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

پول تو جیبی..!!

دیشب به اتفاق دایی هام و مامانبزرگم افطار رفتیم پارک جاتون خالی.بعد از افطارما بچه ها (+20) دور هم جمع شدیم در مورد مشکلاتمون بحثیدیم و خندیدیم.تا اینکه بحث به پول تو جیبی و نحوه استخراج پول از خونواده ها شد. 

اینکه استخراج پول از مامان سخت تره یا بابا؟  پسر داییم گفت: صد رحمت به مامانم بابام بیچارم میکنه تا پول بده. دهنم کف میکنه فک درد میگیرم تا بهم پول بده.  منم گفتم:برعکس بابام پول میده ولی مامانم کچلم میکنه.  با فاکتور خرید باید ازش پول بگیرم!!!!  

                                                         

هر کی هرچی تو دلش بود گفت. منم رو شوخی و خنده گفتم.  حالا شما خوبین. من یکی و میشناسم که ماهی 10 هزار میگیره باید تقسیم بر 30 کنه و تا اخر ماه ببره. اصلا یه وقت فکر نکنید اون یه نفر منم. نععععععععععععع. اصلا!!!!(البته شوخی بود).   

داشتیم میخندیدیم که یدفعه گفتم: وای مامانم. مامانمممممم.  گفتند مامانت چی؟ بگو بگو(هیجان). گفتم مامانم داره نگام میکنه.  

                                                              

یه خنده ی نا ملیح بهم کردددددد  نفسم حبس شدد.  با ارنجم محکم کوفتم تو دست خالم. وگفتم: بمیری چرا نگفتی داره نگاه میکنه؟ 

باز خدا خیرش بده پسر داییم. گفت: بحث سر این بود که بابا تو پول دادن منعطف تره یا مامان؟!! 

این نتیجه رسیدیم که کلا پول گرفتن از طایفه شما(داییم هامو مامانم و خالم) انرژی و وقت زیادی میگیره.  

همه خندشون گرفت. مامانمم خندیددددد!!! منم یه نفس راحتی کشیدممممممم  

                                                           

لیالی قدر...

 اگر خدا ارزویی را به دلت انداخت. بدان توان رسیدن به ان را در تو میبیند.  

التماس دعااااااااااا

معرفی قالب

خانومها و اقایان تعجب نکنید٬یهو هوس کردم یکم بزنم تو جاده خاکی و قالبمو این شکلی انتخاب کنم  

اخطــــــــــــــــار: 

یا یه قالب خوشگل بهم معرفی میکنید یا همینه که هست. 

نتیجه گیری: 

  امر به منکر!!! 

 لهو ولعب!!!!

خاله برقص!!!

سلام به همگی.نماز روزه هاتون قبول.خوبین؟ 

خبر خاصی نیست.برنامه فشرده خواب داره هر روز اجرا میشه و پروژه ترم تابستون کاملا به فراموشی سپرده شده. 

دیشب رفته بودیم جاتون خالی بستنی بخوریم الهه هم بود. وقتی نشستیم رو میز الهه جان میزد رو میز و اصرار داشت که بقیه دست بزنند. برام عجیب بود چرا به من نمیگه دست بزن. بعد از اینکه همه تسلیم شدن. بلند گفت خاله برقص!!!!!!!!!!!!!!!!!!! 

کلی پسر اون اطراف بود. کلی خندیدن.ول کن هم نبود. خاله برقص. برقصصص.برقصصصصص

کفشام...

کفشام و بردنددددددددددددددددددددددد.الهی بمیری. الهی شل و پل بشه پاهات. الهی کور بشی که دیگه چشمات کفش قشنگا منو نبینه.   

دیگه عمرا مراسم ختم برمممممممممممممممممممممممم. از بین اون همه کفش فقط کفشای منو بردند.  

 

تازه از مشهد خریده بودم. کل بازارارو زیرو رو کردم تا خریدم. دیگه چطوری برم پیاده روی؟خیلی دوستش داشتم 

نقققققققققققققققققققققققققققققق.نقققققققققققققققققققققققققققققق    

هققققققققققققققققققققققققققققق.هققققققققققققققققققققققققققققق   

پیاده روی...

چند شب پیش با مامان و بابا رفتیم پیاده روی تا پارک محلمون.اولش اصلا حس راه رفتن نداشتم ولی بعدش هوای خنک بیرون و دست سرنوشت ما رو تا اونجا کشوند.Yatta 

 

یکم که گذشت من شدیددددددددددددددد خابم گرفت .همونجا یکم تو تاریکی دراز کشیدم. بابام رفته بود بستنی بخره  اما من چون تو خاب و بیداری بودم نفهمیدم کی اومده. یهو یه ماشینه هه ای!! رد شد که صدای ضبطش بدجور بلند بود  

منم به هوای اینکه بابام نیست گفتم نی نای نی نای٬نی نای نی نای.....!!! بابام گفت حالت خوبه؟ گفتم معلوم نیست؟   

 

ساعت یک بود که خواستیم برگردیم منم خااااااااااااااااااااب. .وسط راه بابام گفت من ۵ تا صلوات نذر میکنم یکی ما رو تا اخر خیابون ببره.  

خندم گرفت  پیش خودم گفتم:اگه منو بگی یه چیزی.اینا سوار میکنند اما شما رو نمیدونم!!!    

 

مامانم گفت  به چی میخندی دخمر؟. گفتم:هیچی٬من یه انعام نذر میکنم.هیچکسی پیدا نمیشه این وقته شب.(اکثر ماشینهایی که رد میشدن پسر بودن که صدای اهنگم زیاد کرده بودند).     

 

بین راه یه آب سرد کن بود.خواستند اب بخورند.منم دیدم اگه وایسم یخ میزنم!!! به راه خودم ادامه دادم که یهو دیدم یه ماشینه ای چند؟؟متر اونطرفتر تو تاریکی ها ایستاد. 

هین...زشته٬زشته.....٬بروووووو٬.....با خانواده اومدم......برو تو رو خدا٬..حالا که اصرار میکنی بزار اجازه بگیرم ازشون بعد میام سوار شم!!!!!!  

 

برگشتم طرف مامان و بابام.پسره هه از تو ماشین پیاده شد.اگه گفتی کی بودذ؟؟ داداشم بود. به به...خیلی به به...... 

نتیجه گیری: 

کاری که با ۵ تا صلوات حل میشد چرا انعام نذر میکنی اخه؟ 

از این به بعد با ماشین بریم پیاده روی!!

تفاوتها را با من احساس کنید!!!

سلام به همگی.خوبیییییییییییییییییییییییین؟ 

امروز تولد دوستم بود.فکر کردم چطوری بهش تبریک بگم که کاملا متفاوت باشه 

بهش اس دادم:سعیده جونممممم تولدت مبارک عزیزممممممممممممممم.  دیدم کم شد حیفه اس ام خالی بره هزینه که کم میشه!! بزار پرش کنم و تهش یه ارزو براش بکنم  (معلوم اصفهانی ام؟) 

متن کامل اس اینجوری بود:

سعیده جونممممم تولدت مبارک عزیزممممممممممممممم.  ایشالا به سال دیگه نمیکشی!!! 

و زود عروس میشی.ایشالا خبرتو برم بیارن!!!!

آب یخچالی..!!!!

یادمه یه شب بادایی هام رفته بودیم چادگان(منطقه تفریحی اطراف اصفهان)که....  

همگان در خواب عمیق شبانه بودیم که ناگهان مهسا نامی(دختر داییم) مبادرت کرد به امر خطیر جیغ زدن. به گونه ای که این جمعیت کثیر همانند جن زدگان مات و مبهوت سر جای خود نشستند. 

همگان ابری در بالای سر خود داشتند که چگونه موجودی! سه ساله در عرض چند ثانیه توانسته خفتگان را بیدار و بر اعصاب همگان راه برود!!! 

من و خالمم تصمیم گرفتیم جنبه های مثبت قضیه رو نگاه کنیم. خالم دندانهای مهسا را می شمرد و من نیز حرکات زبان کوچک وی که به وضوح مشخص بود را در ثانیه تخمین میزدم!!! 

بعد از اندک زمانی متوجه شدیم که مهسا طلب آب میکند سریعا گروهی کثیر اقدام به اوردن اب برای ایشان شدند به این امید که بعد از خوردن اب زبان کوچک وی کمی استراحت کند. اما بر خلاف انتظار همگان فریادی بس بلند تر از قبل سر داد که من آب یخچالی میخام اینا داغ...!!!! 

اینجا بود که همگی از زنده ماندن خویش اظهار پشیمانی کردیم. و شبانه در پی آب سرد کن از پلاژ خارج شدیم و با دیدن اب سرد کن لبخند رضایت بخشی بر لبان همگان نقش بست