دست نوشته های جلب مریم
دست نوشته های جلب مریم

دست نوشته های جلب مریم

شرح دانشگاه من....

شرح دانشگاه: 
کویر لوت و تصور کن با همون وسعت و عظمت. تنها تفاوتش اینه که وسط کویر یه ساختمون 3 طبقه ساختندواسمش و گذاشتند دانشگاه(تازه اونم اگه وجود خارجی داشته باشه و سراب نباشه). قدیما که فیلم وسترن زیاد می دیدم یادمه تو کویر حداقل یه کاکتوس پیدا میشد  اما اینجا دریغ از یه علف خشک تا جایی که چشم کار میکنه بیابونه  
روز اول که اومدم دانشگاه نزدیک بود پس بیفتم باورم نمیشد جایی که قبول شدم اینجا باشه.  تا اینکه سر در دانشگاه و دیدم و مجبور شدم این واقعیت تلخ و قبول کنم 
 

باورتون نمیشه ولی دور تا دور دانشگاه اصلا دیوار نداره.فقط موندم این سر در عظیم و جثه رو بدون دیوار چه طوری علم کردند؟؟؟   

با لباسای تمیز و اتو کشیده میری دانشگاه و به طرز وحشتناکی بر میگردی خونه انگار که گرفتار طوفان شن شده باشی از سر تا پات گرد و خاکی و کثیف.  

 

یه روز اومدم خونه با همین وضعیتی که گفتم مامانم گیر داده بود تو مگه دانشگاه نرفتی چرا اینقدر لباسات خاکیه؟؟چرا هر چی زنگ میزنم در دسترس نیستی؟؟آخه من درد دلم و به کی بگم؟؟ ذره ذره آب شدم تا ثابت کردم که دانشگاه بودم.  

اونجا چون وسیله تفریحی نداریم و امکاناتش در حد صفره و از اونجایی که من خیلی بچه اروم و متواضعی هستم اصلا اگه بگی من سراغ جک و جونورای اونجا میرم نمیرم 

خدا نکنه من یه چیز جدید ببینم اگه نترسم میگیرمش و دنبال بچه ها وای اینقدر کیف میده.

دست منه اونا جیغ میکشند. همیشه بهشون میگم جنبه های مثبتش و نگاه کنین حالا که کافی شاپ نداریم با شرایط جدید خودتون و وقف بدین و از امکانات موجود(انواع حیوانات در اندازه و رنگ های متفاوت )استفاده کنید پول دادیم.

حالا خدا رو صد هزار مرتبه شکر که کسی نمیدونه وضعیت دانشگاهی که من قبول شدم چیه وگرنه آبروم میرفت.   

 (اینه اعصاب من) یه عمری شیمی و فیزیک و ریاضی (خداییش ریاضی نخوندم) بخون آخرش چی؟ یه بیابون دره ای پشت یه کوه چهار تا آجر گذاشتند رو هم و قشنگیش به اینه که اعلام پذیرش دانشجوهم میکنه. 

نتیجه گیری های اخلاقی:

1)شاید خدا نخاد سال اول قبول شی.چرا اینقدر صبح تا شب چسبیدی به خداو التماس میکنی که خدا جونم من قبول بشم.اونوقت یکی میشی مثل من.  

باورتون نمیشه ولی هنوزم سر نمازام میگم خدایا من قبول بشم.انگار شرطی شده باشما. به قول داداشم که میگه از بس خدا رو جر اوردی قبول شدی وگر نه تو که با کتاب بیگانه بودی.

نظرات 10 + ارسال نظر
منا چهارشنبه 8 دی‌ماه سال 1389 ساعت 04:38 ب.ظ http://faryadibisedaa.blogfa.com

وووای خیلی جابه دقیقا مثل دانشگاه ما میشه بپرسم شما کجا درس خوندین؟؟؟

سلام مونا جونم. خوبییییییییییییییییییییییی؟
دانشگاه ما اطراف اصفهان و از نوع پیام نوره. مال شما کجاست؟

س م ح یکشنبه 15 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 12:44 ب.ظ http://baraye1bar.blogsky.com/

سلام حالت خوبه.
به نظرات پاسخ دادم اگه وقت کردی بخون

س م ح شنبه 14 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 06:07 ب.ظ

اگه بیکاری بیا اینجا.
امان از بیکاری بعضی وقتا دردسر سازه

س م ح شنبه 14 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 06:05 ب.ظ http://baraye1bar.blogsky.com

!

س م ح شنبه 14 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 06:04 ب.ظ

تا حالا کسی بهت 4 تا نظر پشته کله هم فرستاده بود. خال کردیا. تشکر لازم نیست!!!

س م ح شنبه 14 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 06:02 ب.ظ

بخشید حواسم نبود لینک شدم. ممنون

س م ح شنبه 14 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 06:00 ب.ظ

راستی نظرت راجع به تبادله لینک چیه؟
من پیشاپیش لینکوندمت.

س م ح شنبه 14 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 05:56 ب.ظ http://baraye1bar.blogsky.com/

سلام.
حالا اگه دانشگاه مارو بینی چی میگی!
الان که فکرشو می کنم، میبینم حق داشتی از بابت از دست رفتن وبلاگو نوشته های قبلیت ناراحت بشی.
تو پسته آنفولانزا گرفتنه من پرسیدی نکنه منم معتادم...
نه من معتاد "نیشتم"!
کم پیدایی؟ یه سری به ما بزن.

علی شنبه 7 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 08:56 ب.ظ http://matroke.blogsky.com/

جالب بود .

بهارین پنج‌شنبه 5 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 05:31 ب.ظ http://baharin.blogsky.com

سلام مریم خانومی....نکنه فوق قبول شدی؟
....
حیف شد وبلاگت...حالا دوباره توش خاطره بنویس...
این روزا همه دوستام از جمله شما دیر به دیر وبلاگاشون و به روز می کنن...من که همه اش تصور می کنم دیگه نمی خوان بنویسن...البته عده ای هم واقعا دیگه نمی نویسن...دوست دارم دوستای قدیم همه با هم باشیم...حیفه...این ارتباط مجازی هم واسه خودش دنیای خوبیه...یه نوع وابستگی ایجاد می کنه...دوست دارم همه رو از نزدیک ببینم واین دوستی ها بیشتر بشه...
امیدوارم زود به زود بیایی...
موفق باشی

سلام بهارین جونم.خوبی گلم؟ اون اقاهه خوبه؟(منظورم شریک زندگیته). حرصت که نمیده؟!(شوخی میکنم عزیزم)

نه بابا هنوز دارم پله های کارشناسی و طی میکشم. نه راه پس دارم نه راه پیش. هر چی بالاتر میره مخوف تر میشه...

واقعا حیف شد. چه میشه کرد. گذشت از بزرگانه. منم بخشیدمش.

حق با توا. من یکی که دچار شکست وبلاگی شدم بقیه رو نمیدونم. دیگه حس نوشتنم کور شده میبینی که پستای قبلیمو دوباره نوشتم. گلم منم دوست دارم واسه همدیگه دوستای صمیمی بشیم. اگه اومدین اصفهان خوشحال میشم همدیگرو از نزدیک ببینیم.

مرسی گلم. منم برات بهترینها ی متاهلا رو ارزومندم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد