دست نوشته های جلب مریم
دست نوشته های جلب مریم

دست نوشته های جلب مریم

در جستجوی روسری!!!

خدایااااااااااااااااااااااا یعنی تو این بازار ی روسری ابریشمی طلا کوب که بالای سرش آبی روشن باشه پیدا نمیشه؟؟؟ 

همه خریدامو کردم گیر این روسری ام.کاش پیدا بشه. حوصله ندارم تو این شلوغی بازار برم دنبال روسری بگردم.این همه روسری این همه رنگ ولی رنگاش یا خیلی تیره اند یا خیلی روشن و جیغ. 

هنوز هیچی نخریدم واسه سفره هفت سین.کی بخرم کی درست کنم؟؟ کی برم بازار؟؟؟؟؟

مریم پرستار شجاع!!!

سلام به همه دوست جونیای خوبم. خوبین؟ پیشاپیش عیدتون مبارک. ایشالا سال خوبی داشته باشین. 

بالاخره نینی ما هم دنیا اومد. 16 اسفند یعنی روز جمعه ساعت 10 صبح بطور مصنوعی!!!!(یعنی سزارین) دنیا اومد. اینم عکس بهاره خاله. قربونش بره خاله. اگه فرصت کنم ی عکس با چشمای بازشو برتون میزارم. البته عکساش تو دوربین و من همین عکس و دارم.  

 

چون مامانم خسته میشد که از صبح تا شب بمونه تو بیمارستان. من چند ساعتی رفتم پیش خواهرم. من که میگم یعنی من!!! من که خون ببینم فشارم میفته. و همینم شد. وقتی رفتم فشارم افتاد. خواهر بدبختم نباید تا شب چیزی میخورد منم به دلیل افت فشار مدام موز و شیرینی گز و میوه و .. میخوردم. 

از بس من آه و ناله و چیزای دیگه دیدم و شنیدم حسابی روحیه ام تقویت شد برای بچه دار شدن خودم!!!!!! باورتون نمیشه ولی دلم میخاست بشینم زار زار گریه کنم به حال این مادرا که نفس نداشتن ناله کنند. 

ولی ی زایمان طبیعی بود خیلی ریلکس بود فقط هر از گاهی میگفت آخ دلم!!! بعدم با رضایت خودشون رفتند خونه!!! دختره 18 سالش بود. نمیدونم مال کجا بودن. شوهرش اینقد بامزه کت و شلوار پوشیده بود کروات زده بود. دسته گلم خریده بود.فیلم بردار آورده بودن!!! 

بعدم که خانومش اومد دست تو دست هم خوش و خرم و پلک زنان یواش یواش رفتند. بچشونم دست مادر دختره بود و پشت سرشون با فاصله میومد. انگار نه انگار این دختر سه ساعت پیش زایمان کرده. 

رفتم پیش خواهرم دیدم لباش خشک شده بودن جون نداشت نفس بکشه چه برسه بخاد برا شوهرش پلک بزنه!!!! 

کلی تجربه دار شدم ولی خدایی خیلی وحشتناکه. بیخود نیست میگند بهشت زیر پای مادران است.

عیدی عروسانه!!

دیروز ی چادر خیلی خوشگل خریدم ۱۸۰ تومن!!! جالب بود من میخاستم ارزون تره رو بردارم دلم نمیخاست ۱۸۰ تومن برا چادر بدم. ولی شوهر و خواهر شوهرم اصرار داشتن نه همین و بخر. وقتی مادر شوهرم پرسید چقدر خریدین روم نمیشد بگم. حس بدی داشتم.

امشب قراره مامانم اینا برای دومین سال برامون عیدی بیارن.پارسال برام ی گردنبند خوشگل خریدن.دستشون درد نکنه. تو این گرونی راضی به این امر نبودم. امسال ی النگو برای من خریدن و ی کت خیلی شیک برای سعید و کلی آجیل شب عید و پسته خندون!!! و گل و شیرینی و....

خیلی کار دارممممممممممممممممممم. خدایا کمک کن کارام تا شب تموم بشه. خانواده خودم و خانواده سعید امشب میاند خونمون. من برم به کارام برسم.

گفتم پسته خندون یادم به این جوک افتاد:

به پسته ها بگین اگه چیز خنده داری هست به گردوها هم بگین بخندن!!!

خونم تمیز شد!!!

بالاخره خونه تکونی منم تموم شد.این هفته حسابی درگیر خونه تکونی و بازار بودم. خونم با تغییر اساسی دکوراسیون حسابی عوض شد و کلی خوشگل شد. هر وقت نگاه میکنم کلی ذوق میکنم و روحیه ام عوض میشه. 

هر چی تو بازار گشتم چیزی که به دلم بشینه پیدا نکردم. امروز قرار با خواهر شوهر بریم مجلسی اصفهان اگه شد خرید عید کنیم. خدا کنه اونجا چیزی پیدا بشه و بخرم. 

دیروز رفتم بازار این و دیدم خوشم اومد خریدم. بعدشم رفتم ی مغازه دیگه اینم دیدم بهش میاد خریدم. خودم خیلی دوستش دارم. رنگش خیلی خوشرنگ. ی بلوز این رنگی دارم که میشه باهاش ست کرد. 

برای سفره هفت سین ایده جدید کی چی داره؟! لطفا راهنمایی کیند.ممنون

درگیر خونه تکونی!!!

این روزا درگیر خونه تکونی ام. امروز که حسابی حموم و تمیز کردم و برق انداختم. بعدم ی پتو شستم و به زور انداختمش رو صندلی حموم که آبش بره و عصری سعید پهن کنه رو بند. 

بعدشم رفتم سراغ جعبه های آشپزخونه و هر چی قاشق چنگال و دستگیره و سفره و ... شستم و با دستمال خشک کردم و مرتب چیدمشوون تو جعبه ها. بعدم دیگه خسته شدم. 

سر انگشتام دیگه جون نداشت. یکم دراز کشیدم خستگیم در بره تا چشمام گرم شد این همسایه بغلی چکش و گذاشته بود به دیوار و .... منم خسته. خلاصه نشد که نشد بخابیم. 

قراره ان شا الله نینی خواهرم تا یکی دو هفته دیگه بدنیا بیاد. اونوقت دیگه حسابی سرم بند میشه و خاله خاله میکنم.