دست نوشته های جلب مریم
دست نوشته های جلب مریم

دست نوشته های جلب مریم

عروسی

سلام به همگی.حالتون خوبه؟ 

امروز گفتم یه زنگی به دوستان قدیمی بزنم ببینم کدوشون در قید حیات اند؟! به پریسا زنگیدم مامانش گفت میره سر کار پرسیدم چه کاری؟ گفت ایران خودرو. به به......  

به سعیده زنگیدم نمیدونم چرا مدلش اینجوری هر دفعه من میزنگم مامانش میگه بعدا خودش باهاتون تماس میگیره!!!!  

زنگیدم به سمیه دوستم(از دوستای قدیمیم که کلی با هم خاطره داریم). یه نیم ساعتی حرف زدیم کلی خندیدیم بیاد خاطرات گذشته.بهش گفتم عروس شدی خانوم شدی یا هنوز میگی میخندی؟!!! گفت:نه دیگه مجبورم با فامیل شوهرم خانوم باشم ولی اینور همچنان خل و چلم!!! 

 

بهش گفتم تو نمیخای عروسی کنی بری سر خونه زندگیت؟ خستم کردی!!!!!! 

گفت چرا 25 اسفند عروسیمه. خلاصه یه عروسی در پیش داریم ولی اصلا حس عروسی رفتن ندارم. نمیدونم چه بهونه ای جور کنم واسه نرفتنم.....  

چرا بلوگ اسکای اینجوری؟ هر دفعه من نظرامو تایید میکنم یکی دوتاشو قورت میده. نیست!!!

مرگه من؟؟؟!!!

سلام.خوبین خواهرا و برادرا؟! دیشب قرار بود من بمیرما! اونوقت شماها عین خیالتون نیست. اصلا انگار نه انگار!!!! هیشکی منو دوست نداره!!!!(پلک. پلک) 

خب لوس بازی بسه: 

دیشب که ما تو خابیم!!!!(بسه٬جنبه داشته باشین).دیشب مثل هر شب یکم قبل از خاب مطالعه کردم و خابیدم.داشتن اذان صبح و میگفتن که دیدم یکی تند تند داره از پله ها میاد بالا. پاهاشو محکم رو پله ها میزاشت بخاطر همین من بیدار شدم. ووووی ی ی ی ی ی ی ی ی 

بعددددش٬نمیگم. ادامه داستان در قسمت بعدی!!!

ادامه مطلب ...

سر در گمی....

یه چند روزیه همه چی با هم قاطی شده. تو ذهن من همه چی با هم در تضاد. بس فکر کردم واقعا دارم دیونه میشم. خدا هم که برگه امتحانش و داد دستمو رفت. 

خدایا یه نیم نگا. تو رو خدااااااااااااااااااااااااااااا. دیگه دارم کم میارم. 

به این نتیجه رسیدم که امیدوار نباشم حتی به دیدن فردا. برام دعا کنید.شاید نفس شما حق باشه.

راستی مسئله عشق و عاشقی نیستا. گفتم که باز چپ و راست گیر ندین که طرف کیه و چیه؟

منو غذا..!!!

امروز تصمیم گرفتم واسه یکی؟؟؟ که صبح عمل جراحی کرده بود و بیهوش بود گوشت و شوید درست کنم و ببرم بیمارستان. نمیدونم شما چی بهش میگین؟؟ برای برگردوندن قوای جسمی مریض خیلی خوبه. 

خلاصه من که تا حالا از این مدل غذاها درست نکرده بودم.هر چقدر ابتکار و خلاقیت داشتم به خرج دادم.به این نتیجه رسیدمکه مواد لازمش گوشته و شوید!!!!(خودم تنهایی فکر کردما) 

رفتم سراغ گوشتها. اول از همه گوشت لخم قشنگاشو جدا کردم دیدم غذای مامانم خیلی چرب بود. یکمم چربی قشنگاشو برداشتم.اب و گذاشتم جوش بیاد و مواد و گوله کردم ریختم توش.  

  

هر کار کردم یکم از مواد و بریزم تو ابش نشد همش گوله میشد!!!! بعدنها! به این نتیجه رسیدم که اب باید سرد میبوده بوده!! تا مواد سریع شکل نگیرند. منم مصمم. هی لوزی. دایره. گمبلی. مثلث. مربع.!!!! فایده نداشت......

خلاصه غذایی شدا.امشب باید همشو خودم بخورم. به نظرتون گربه ها گوشت و شوید دوست دارند؟!!  

نتیجه گیری بهداشتی: 

هر غذایی ارزش خوردن نداره. سلامتی بالاترین نعمت.قدرش و بدونید

حیف گوشت قشنگا. حداقل دو تا سیخ کباب که میشد

جملات حکیمانه...!

ای دوست گاهی بخاطرش ماندن را تحمل کن. رفتن از دست همه بر می اید.  

تنهایی ام را با کسی قسمت نخواهم کرد.یکبار قسمتش کردم چندین برابر شد 

افسار دلم دست خدا بود چنین شد ای وای اگر دست خودم بود چه میشد. مقصود دلم مهر و وفا بود چنین شد. ای وای اگر جور و جفا بود چه میشد.  

به اندازه تمام روزهایی که تو را نداشتم دلم به حال تنهایی خودم سوخت

بزرگترین ارزو....

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

پول تو جیبی..!!

دیشب به اتفاق دایی هام و مامانبزرگم افطار رفتیم پارک جاتون خالی.بعد از افطارما بچه ها (+20) دور هم جمع شدیم در مورد مشکلاتمون بحثیدیم و خندیدیم.تا اینکه بحث به پول تو جیبی و نحوه استخراج پول از خونواده ها شد. 

اینکه استخراج پول از مامان سخت تره یا بابا؟  پسر داییم گفت: صد رحمت به مامانم بابام بیچارم میکنه تا پول بده. دهنم کف میکنه فک درد میگیرم تا بهم پول بده.  منم گفتم:برعکس بابام پول میده ولی مامانم کچلم میکنه.  با فاکتور خرید باید ازش پول بگیرم!!!!  

                                                         

هر کی هرچی تو دلش بود گفت. منم رو شوخی و خنده گفتم.  حالا شما خوبین. من یکی و میشناسم که ماهی 10 هزار میگیره باید تقسیم بر 30 کنه و تا اخر ماه ببره. اصلا یه وقت فکر نکنید اون یه نفر منم. نععععععععععععع. اصلا!!!!(البته شوخی بود).   

داشتیم میخندیدیم که یدفعه گفتم: وای مامانم. مامانمممممم.  گفتند مامانت چی؟ بگو بگو(هیجان). گفتم مامانم داره نگام میکنه.  

                                                              

یه خنده ی نا ملیح بهم کردددددد  نفسم حبس شدد.  با ارنجم محکم کوفتم تو دست خالم. وگفتم: بمیری چرا نگفتی داره نگاه میکنه؟ 

باز خدا خیرش بده پسر داییم. گفت: بحث سر این بود که بابا تو پول دادن منعطف تره یا مامان؟!! 

این نتیجه رسیدیم که کلا پول گرفتن از طایفه شما(داییم هامو مامانم و خالم) انرژی و وقت زیادی میگیره.  

همه خندشون گرفت. مامانمم خندیددددد!!! منم یه نفس راحتی کشیدممممممم  

                                                           

پیاده روی...

چند شب پیش با مامان و بابا رفتیم پیاده روی تا پارک محلمون.اولش اصلا حس راه رفتن نداشتم ولی بعدش هوای خنک بیرون و دست سرنوشت ما رو تا اونجا کشوند.Yatta 

 

یکم که گذشت من شدیددددددددددددددد خابم گرفت .همونجا یکم تو تاریکی دراز کشیدم. بابام رفته بود بستنی بخره  اما من چون تو خاب و بیداری بودم نفهمیدم کی اومده. یهو یه ماشینه هه ای!! رد شد که صدای ضبطش بدجور بلند بود  

منم به هوای اینکه بابام نیست گفتم نی نای نی نای٬نی نای نی نای.....!!! بابام گفت حالت خوبه؟ گفتم معلوم نیست؟   

 

ساعت یک بود که خواستیم برگردیم منم خااااااااااااااااااااب. .وسط راه بابام گفت من ۵ تا صلوات نذر میکنم یکی ما رو تا اخر خیابون ببره.  

خندم گرفت  پیش خودم گفتم:اگه منو بگی یه چیزی.اینا سوار میکنند اما شما رو نمیدونم!!!    

 

مامانم گفت  به چی میخندی دخمر؟. گفتم:هیچی٬من یه انعام نذر میکنم.هیچکسی پیدا نمیشه این وقته شب.(اکثر ماشینهایی که رد میشدن پسر بودن که صدای اهنگم زیاد کرده بودند).     

 

بین راه یه آب سرد کن بود.خواستند اب بخورند.منم دیدم اگه وایسم یخ میزنم!!! به راه خودم ادامه دادم که یهو دیدم یه ماشینه ای چند؟؟متر اونطرفتر تو تاریکی ها ایستاد. 

هین...زشته٬زشته.....٬بروووووو٬.....با خانواده اومدم......برو تو رو خدا٬..حالا که اصرار میکنی بزار اجازه بگیرم ازشون بعد میام سوار شم!!!!!!  

 

برگشتم طرف مامان و بابام.پسره هه از تو ماشین پیاده شد.اگه گفتی کی بودذ؟؟ داداشم بود. به به...خیلی به به...... 

نتیجه گیری: 

کاری که با ۵ تا صلوات حل میشد چرا انعام نذر میکنی اخه؟ 

از این به بعد با ماشین بریم پیاده روی!!

تفاوتها را با من احساس کنید!!!

سلام به همگی.خوبیییییییییییییییییییییییین؟ 

امروز تولد دوستم بود.فکر کردم چطوری بهش تبریک بگم که کاملا متفاوت باشه 

بهش اس دادم:سعیده جونممممم تولدت مبارک عزیزممممممممممممممم.  دیدم کم شد حیفه اس ام خالی بره هزینه که کم میشه!! بزار پرش کنم و تهش یه ارزو براش بکنم  (معلوم اصفهانی ام؟) 

متن کامل اس اینجوری بود:

سعیده جونممممم تولدت مبارک عزیزممممممممممممممم.  ایشالا به سال دیگه نمیکشی!!! 

و زود عروس میشی.ایشالا خبرتو برم بیارن!!!!

تولدم مبارک!!!

سلام به همگی. خوبیننننننننننننن؟ 

از اونجایی که هیچکس نتونست حدس بزنه که امروز تولدمه به این نتیجه رسیدم که خودم بگم تولدمه!!!!!!!!!!!!!!!!

حالا دوباره تبریک بگین ذوققققققققققققققققققققققق کنم!!!! مرسی از محبت همتون.چون هوا گرم بود کیک و گذاشتم تو یخچال. تا کادوهامو باز کنم کیکم میارند!!

دری وری نوشت: ۲۲ سالم تموم شده رفتم تو ۱۸ سال