دست نوشته های جلب مریم
دست نوشته های جلب مریم

دست نوشته های جلب مریم

سور مریم...!!!

سلام به همگی. خوبین؟ رسیدنم به خیر! زیارتم قبول! 

مگه نمیدونین؟ من کلی سوریه رفتم.جای همگیتون خالی بود. خوش گذشت. این دفعه ساعت پروازمون جمعه۵:۰۰  بامداد بود .وقتی هواپیما رفت بالای ابرا منظره خیلی قشنگی داشت.واقعا به عظمت خدا پی بردم.موقع طلوع خورشید شرق روشن بود و غرب تاریک. خیلی قشنگ بود.اینم عکساش.... 

 

 

 

 

 

فرهنگ لغت الهه:

فرهنگ لغت الهه:  

 

  زیر زمین: زی زی نی  ـــــــــــــــــــ مقنعه: مقمقه ـــــــــــــــــــــــــــ    آقاجون:آجاقون 

   بغلم کن:ببلم کن ـــــــــــــــــــــــــ خرچنگ:خن چن ــــــــــــــــــــــــ    آبدوغ:آبغوغ 

   آلبالو:آبولو ـــــــــــــــــــــــــــــــ       عقب:عبق ــــــــــــــــــــــــــــــــــ    قرمز:گمزه  

 کشتمش:کشتشتش  ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ    زندایی:سندایی 

 

نمیدونم کی یادش داده به کلاغ میگه غلاغ!!!!!!!!!!!!!!  

تازه شعرم میخونه: میگه بابام بابام عدی داد.ققلی داد.

 

 اینقد جیگر شده٬الهی خاله فدات شه با این زبون شیرینت.تقریبا تمام کلمات و تکرار میکنه. و جمله ۳ کلمه ای هم میگه. الهه جونم ۲۸ مرداد دو ساله میشه. الهه جونم خیلی میخامت خاله. اگه وقت کردم یکی از عکساش و براتون میزارم. 

 

تولدم مبارک...........

 

تولـــــــــــــــــدم مبـــــــــــــارک  

 

مشهد که بودیم یه ماشین در بست گرفتیم و از صبح تا عصر خیلی از جاهای دیدنی مشهد و اطراف و گشتیم.

این قضیه گذشت تا اینکه یه روز عصر به یه مهمونی خانوادگی دعوت شدیم. تو اون مهمونی از من و خالم پرسیدن:مشهد خوش گذشت؟ کجاها رفتین؟

ما هم یکی یکی شروع به گفتن کردیم:شاندیز٬طرقبه٬زندان هارونیه٬فردوسی..... که یه دفعه ای جمع شلوغ شد و از بحث منحرف شدند. من و خالمم کم نیوردیم و ادامه دادیم. آسانسور٬پله برقی٬سعدی٬حافظ ٬تله کابین٬حمام وکیل......  

تولـــــــــــــــــدم مبـــــــــــــارک  

پی نوشت: خدا جون دوستت دارم٬ممنون که بازم فرصت زندگی کردن و بهم دادی. هوام و داشته باش مثل همیشه....

بابای مهربونم دوستت دارم...

بابا جونم٬روزت مبارک. خیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــلــی دوستت دارم بخدا. 

               خیـــــــــــــــــــــــــــلی مهربون و خوبی.کاش میتونستم دختر خوبی برات باشم. 

الهی که همیشه سایه همه پدر و مادرها رو سر فرزنداشون باشه 

 

بابای مهربونم بهترینی.(هزار تا بوس) 

 

پی نوشت: بالاخره امتحانای منم تموم شد. من مریم هستم یک مسافر 

 

آزادیم مبارکـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

دلم گرفته خدایااا

ایــــــــــــــــــنقد دلــــــــــــــــم گرفتــــــــــــه که نـــــــــگو. 

 

هیشکــــــــــــــــی مــــــــــــــــنو  دوســــــــــــــــت نداره. 

 

 

خدایا ..................

استجابت دعای مادر..........

هفته قبل بطور کاملا اتفاقی مامان و بابم قسمتشون شد که برند مشهد. منم طبق معمول امتحان داشتم و نتونستم برم..

شب قبل از امتحان به مامانم پیام دادم که: من فردا صبح امتحان دارم.بچسب به ضریح و تا نگفتم ول نکن!!  

فردا صبحش رفتم مثلا امتحان بدم.از اونجایی که استاد وظیفه شناسمون یادش نبود که امروز امتحانه سوال طرح نکرده بود!! و امتحان لغو شد.

همون لحظه به مامانم پیام دادم: مامانم ضریح و ول کن. فکر کنم خیلی از ته دلت دعا کردی. امتحان لغو شد. مشهدمم فنا شد..

نتیجه گیری :  

تا اعماق تهم سوخت که مشهدم از دست رفت...

تبریک روز مادر

روز زن بر هر زن٬خواهر زن٬برادر زن٬آمپول زن٬پنبه زن٬بیل زن٬جر زن٬زیر آب زن و 

 بقیه زنها مبــــــــــــــــــــــــارک!!!  

 

مامانای دنیا همسرای مهربون روزتون مبارک.  

این کادوهم تقدیم میکنم به مامان خوبـــــــــــــــــم

۱۸++++ ساله ها.........

ساعت۲:۳۰ نیمه شب  

وووووووووی٬چی بود رو صورتم؟با دستم پرتش کردم کنارو لامپ و روشن کردم دیدم سوسکه!!!!! .خوبه تو موهام گیر نکرده بود وگرنه جیغا دنیا رو میزدم. 

وووویییی خدایا این دیگه کجا بود؟ نداشتیم آخه!   حالا چیکارش کنم؟ ای٬چندش من که نمیکشمش.   بابام؟ مامانم؟ حالا؟  آخه خابند؟ خدایا(هق هق).... 

با کلی ترس و لرز یه دنپایی برداشتم و محکم زدم رو لبه دیوار. یکم از یکم بیشتر گچای دیوار ریخت(خجالتام پای خودم).  

اییییی٬رفت زیر متکام. اینجا بود که گفتم الهی العفو.... 

عزمم و جزم کردم و متکا رو برداشتم و زدم روش و با سرعت مافوق نور پریدم دم در اتاق. و نهایتا یه جیغ چی زدم.(چقدر سخته آدم مجبور باشه به یه جیغ چی راضی باشه). 

خدایا ما جوونای دسته گلت و از شر احشام و اطیاری چون اسکاک(بن ماضی مشتق امر سوسکه) محافظت کن. 

 ای. خودشه همون سوسکه

تفریح ناسالم........

چند روز پیش یه نفر که تازه رانندگی یاد گرفته بود اومد خونمون و اصرار داشت هر جوری شده من و با خودش ببره پارک. اولش انداختم تو شوخی و خنده  که من جوونمـ  آرزو دارمـ. تازه امیدم دارم!!!!!!!!!!!!!!!!!  من آرزو دارم از تو پیام نور بیام بیرون  درسم و تموم کنم و از اون کلاه های فارغ التحصیلی بزارم سرم.   

 

 بعد دلم به حالش سوخت(تواضع تا چه حد؟)  و قبول کردم باهاش برم. موقع رفتن به مامانم میگم مامان حلالم کن. فقط پنج شیش سال نماز و روزه دارم. یه پولی هم به ... بدهکارم و چند تا ختم قرآن و نماز امام زمان و ........... مامانم گفت خیر ببینی این مریم و نمیخاد ببری این حالا حالاها اینجا کار داره.

 .در خونه رو که بستم آیفن و زدم و به مامانم گفتم :آق_________اجون: راستی دفترچه بیممو یادم رفت ببرم.مرگ حقه!!! هی تو دل مامانم و خالی میکردم و میخندیدم.  .  

 تو راه همش میگفتم وای من دفعه آخریه که دارم اینجا رو میبینم. آخرین بهار زندگیمه و دارم میبینم. کی باورش میشه. مریم جوون مرگ بشه...  

 

چند دقیقه بعد از اینکه رسیدیم مامانم زنگید و گفت سالم رسیدین؟ منم گفتم نه. من الان تو icu و اون تو ccu!!!!!!!!!!!! 

 

به این میگن تفریح ناسالم..... 

 خوش به حالشون کلاه دارند!

راستی من دارم میرم مشهد. از طرف همتون نائب زیاره هستم.

خاطرات محل کار......

تو محل کارم طی یک جلسه کاملا رسمی  اعلام کردند که کتاب خوندن و بازی با موبایل ممنوع. همکار خانومی که تو پارتیشن کناری منه یه کتاب رمان از کتابخونه امانت گرفته بود و میخاست هر جور شده این کتاب و تموم کنه.... به من گفت هر وقت آقای ..  دیدی بزن به پارتیشن تا کتابمو ببندم. 

این قضیه گذشت تا یک هفته بعدش که دیدم  اقای.. داره میاد. زدم به پارتیشن و خانومی هم که اصلا تو این باغا نبود بلند داد زد جونم خانومی!!!!!!.(تابلوگی بیشتر از این؟)

اقای.. وقتی داشت رد میشد با خنده ای که رو لب داشت یه نگاه معنا داری کرد. هر چقدر سعی کردم به روی خودم نیارم  نشد و خندم گرفت.